قباي گشاد ( اول)
پادشاهي بود، در عهد قديم
كو وزيرش بود، اهل علم و دين
قد او از قد هر كس بيش بود
هر کلامش دشمنان را نيش بود
پس قبايي بود در دربار شاه
هر كسي بودش وزير، بر تن قبا
چون وزير از دار اين دنيا بشد
كوته ي آمد، وزير شاه شد
پس قباي آن وزير كردش به تن
چون قبا آید درشت، نآيد به تن
هر قدم برداشت او با آن قبا
خنده كردند و بگفتند مرحبا
چون شنيد آن گفتني ها مرحبا
پس سزاوار آمد او را اين قبا
چند روزي چون قبا آمد به تن
مشكل آمد از قبا او را به تن
گاه مي شد آن قبا در زير پا
همچو مستان شد وزیرک جا بجا
گاه ديگر مجلسي در كاخ بود
ناپسند آمد وزير از آنچه بود
عاقبت در نيمه هاي شب به پا
مي دويدش سوي آن خياط شاه
گفت دستم دامنت كاري بكن
حال ما زار است، غمخواري بكن
اين قبا را كوته اش كن بهر ما
تا دهيم انعام بسيارت بجا
كوتهش كرد آن قبا و داد وي
پس به اندازه شد آن بر قد وي
روز ديگر آن وزير ريز نقش
مي دويد و مسقتي مي كرد پخش
ديگران ديدند قبا اندازه شد
فكر كردند ، كان وزير اندازه شد
چون وزير كوتاه بود و نابكار
پس نمود هر كوتهي را او به كار