دوتا قناری قشنگ
رفاقتی صاف و یه رنگ
عاشقی با یک دل تنگ
ابرای آسمون به جنگ
با اینکه اشک می ریخت یه ریز
نشسته بود می گفت عزیز
چه بی وفا شدین شما
تازگیا ... سری نمیزنین به ما
هیچ میدونین که حال من . بسته شده به حالتون؟
خبر دارین کز میکنم یه گوشه و میرم توی خیالتون؟
دلم پره فدات بشم .عزیز من. تاج سرم .
اگه بگم میرنجین و اگه نگم دق میکنم .
چون میدونم دل نداری . بشینی پای غصه هام
نمیگم از روزای سخت . از نا نداشتن پاهام
از اون روزا که بغض و اشک راه نفس رو بسته بود
دلم می خواست داد بزنم ولی دلم شکسته بود
از اون روزا که دردمو هیچکسی درمون نمیشد
یادتونه که توی عشق . هیچکی حریفم نمیشد؟
حالا یه جسم خسته و یه مشتی از خاطره ام
گره من وا نمیشه چون که هزاران گره ام
به حجلمون نرفته من . حجله نشینتون شدم
به جای شادی و سرور . عذا نشینتون شدم
خودت بگو ای بی وفا
این بود آخه قرار ما ؟
من باشم و یه سنگ قبر
با این همه عشق شما؟؟
سنگ مزارت گل من
خیس شد از اشکای من
مرحمتی بکن عزیز
بیا بازم به خواب من
بعد شما زندها هیچ.که مرده هام میشناسنم
جسممو میکشم میام . بدون روحه بدنم
این قلب من شکسته و وصله دیگه نمیخوره
این مرد هنوز دوست داره. با اینکه :خیلی دلخوره:
دلنوشته ای به یادگار در تاریخ 8 مهر نود و چهار