بهشت ( دوم)
ذّره المثقال خيراٌ يا كه شر
در جهان كردي بيابي زان ثمر
گر ثمر دير آمدش هيچش مجو
هر چه دير آيد حسابش بهره جو
گر نظر داري به تاريخ بشر
اين ببيني بهره ها از خير و شر
هان شنو اين قصه را از شاه مست
كو ز مغروري فرو شد پستِ پست
پادشه را سلطنت بغداد بود
ظلم كم از او به سان داد بود
طالب علمي در آن جا كار شد
حال او در نزد آن شه زار شد
گاه گاهي از غرور، آن شاهِ پست
دست و پاي پير عاِلم را ببست
سالها شد تا درخت زحمتش
بار داد و يار او شد رحمتش
پادشاهي شد نصيب پير حق
مهرباني شد نصيب شير حق
مردمان كردند وي را احترام
غم برون شد غصه ها وي را حرام
گفت يارب تو عزيزم ساختي
من كه بودم كه اين چنينم ساختي؟
مزد من بسيار كمتر مي نمود
از چه رو اين درب رحمت را گشود
این پیام آمد بر او از پایگاه
حّقِ تو آورد تو را این جایگاه
سالها زحمت بدونِ دست مزد
جمع كرديم، بهره اش، اين گشت مزد
گر نداديمت جزا در آن زمان
جمع آن شد، پادشاهي اين زمان
آري اي ياران نظام هستي اش
جزء جزء با قاعده بر بستي اش
حرف نيكان و خردمندان همين
كشف راز قاعده از آن و اين