بنام محبوبی که مهرش تکیه گاهی ست برای دل گویه هایم
مکث کن مرا بخوان.
لحظه های تصمیم دقیقه های خلق اند.
درود بی پایان به تو که تداوم حیات وشادی هستی.
دلم برای دیدارت تنگ است.
می توانم لهجه دلت را هجی کنم.
نشانی خانه ات بر کتیبه دلم ثبت است.
اگر روزی گم شدی سراغ دلم را بگیرتا بدانی نامت را به یاد دارم
و دوستی با دلت را پاس می دارم
به پاسداشت مهری که در دلم به یادگار کاشته ای،
به گیاهان سلام میکنم ودست نوازش بر سر غنچه های مردد شکفتن میکشم....!
برگ های زرد پاییز را چون ایه ایه های مقدس لابه لای صفحات دلم محفوظ می دارم
و برای تداوم ریشه ها به ابرهای منتظر باران اقتدا می کنم
هر صبح به نیت قرب به دلت به هر موجودی نیکی می کنم
تا شاید نسیم رحمتی شود از کوی دلستان ما بر نقش لبخند تو
ومضراب محبی شود بر تارهای منور دل نازکت...!
نه دیروزم و نه امروز و نه فردا...
اما تو مرا دیروز و امروز و فردا خواندی
در این ایام فراق چه غزل واژه ها که در نای دلتنگی هایم دمیدم
تا شاید نغمه ساز دل مرا به یادت اورد
چه شب ها که به ماه نظر دوختم تا شاید نظر گاهمان با یک دیگر تلاقی کند
در مدار ماه بارها چرخیدم تا دلت را ببرم
تا پرنده های روح یک صدا با هم بسرایند واشعار تر بخوانند
تا باشد که رسم زندگی به مهربانی و مهرورزی
پاینده بماند تا همیشه زمان