سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 5 بهمن 1403
  • انتخابات اولين دورة رياست جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ ش
25 رجب 1446
  • شهادت حضرت امام موسي كاظم عليه السلام، 183 هـ ق
Friday 24 Jan 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

    جمعه ۵ بهمن

    غریب ماندم میان شما

    شعری از

    مینو غفوری

    از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته

    ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۵ ۱۴:۱۳ شماره ثبت ۴۶۱۸۸
      بازدید : ۵۱۴   |    نظرات : ۲۰

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه

    یادم هست
    مادرم انگشتانم را
    به انگشتان درخت حیاط می بست
    وبرای بلندشدن
    بادرختان همسایه هم ردیفم می کرد
    تاشاعرشوم!
    خوب یادم هست
    روی چادری که مدرسه برایم دوخته بود
    ستاره گلدوزی می کرد
    تاوقتی که دیدم
    باماه هم آغوشم
    وشب
    برای همیشه ازپشت پنجره اتاقم سقوط کرد
    تاجایی که یادم هست
    مادرم خودکارم راازباران پرمی کرد
    ومن هرچه می نوشتم
    جوانه می زد
    اتاقم جوانه می زد
    سکوتم جوانه می زد
    تااین که
    بزرگترشدم
    و
    روبه روی جنگلی ایستادم که سبزنبود
    ودرختانش هیزمهای تری بودند
    برای نشان دادن آتش
    انگشت اشاره نداشتند......!
     
     
     
    دل نوشت:کجاست عشق چراپیدایم نمی کند؟
    من نوشت:ناشناس وغریب مانده ام میان شما
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    جمیله عجم(بانوی واژه ها)
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۳۷
    خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    خوب یادم هست


    روی چادری که مدرسه برایم دوخته بود


    ستاره گلدوزی می کرد


    تاوقتی که دیدم


    باماه هم آغوشم


    وشب


    برای همیشه ازپشت پنجره اتاقم سقوط کرد


    تاجایی که یادم هست


    مادرم خودکارم راازباران پرمی کرد


    ومن هرچه می نوشتم


    جوانه می زد


    اتاقم جوانه می زد


    سکوتم جوانه می زد

    خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ای جونممممممممممممممممم
    چرا غریب آبی خوبم؟!!! خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    عزیزییییییییییییییی خندانک خندانک خندانک خندانک
    عالی بود بایه احساس ناب
    مانا باشی خندانک خندانک خندانک
    خودم نوکرتمممممممم خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۱۲:۵۰
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    عباسعلی استکی(چشمه)
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۱۹:۱۴
    درود بانو
    جالب و زیباست خندانک خندانک خندانک
    زهرا حسین زاده
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۰۳:۲۸
    سلام بانو
    آفرین بسیار زیبا
    موید باشید
    خندانک خندانک خندانک
    منصور شاهنگیان
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۰۴

    با درود به شما

    و به سروده زیبا و شاعرانه شما ...

    خندانک خندانک خندانک خندانک

    خندانک خندانک خندانک خندانک
    صفیه پاپی
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۴۶
    ................... خندانک خندانک خندانک ......................
    مادرم خودکارم راازباران پرمی کرد
    ومن هرچه می نوشتم
    جوانه می زد
    خندانک
    خندانک
    درود نازنینم خندانک خندانک
    این قسمت از شعرتان را بسیااار دوست داشتم خندانک
    دلنوشته ی زیبایتان پای شعر استاد جلالی هم زیبااااا بود خندانک خندانک
    ..................... خندانک خندانک خندانک ........................
    تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
    بزرگی در مجلسی ، یک اسکناس از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
    دست همه حاضرین بالا رفت.
    سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
    و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
    این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
    و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. خندانک
    مهدی صادقی مود
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۱۷:۱۴
    درود برشما
    خیلی هم قشنگ
    خندانک خندانک
    فریبا غضنفری  (آرام)
    شنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ ۲۲:۳۲
    مادرم خودکارم راازباران پرمی کرد


    ومن هرچه می نوشتم


    جوانه می زد




    زیباست، درود بر شما خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    4