يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
آخرین اشعار ناب سیاوش مقیمی (هیچ به هیچ)
|
رفتی و با رفتنت ، آرزوهامو بردی توُ اوج درد و غربت ، منو به غم سپردی کنج غریب دنیا ، لبریز ماتم شدم توُ این سکوت شبها ، با غصه همدم شدم غصه های لعنتی ، توُ قلب من نشسته بغض غریبونه ای ، راه صدامو بسته هر لحظه با یاد تو ، می لرزه قلب زارم لحظه به لحظه بی تو ، غمگین و بی قرارم حتی نشد شبی رو ، بدون اشک سر کنم یا این دل زخمی رو ، به دست غم نسپرم از بس که اشکهای من ، در شادی رو بسته دیوارای خونه هم ، توُ بی کسی نشسته در و دیوارِ خونه ، سرزنشم می کنن گریه های شبونه ، با طعنه از غم میگن ثانیه ها هم دیگه ، هوای گریه دارن این نفسهای خسته ، دیگه نایی ندارن
می دونستی که بی تو ، غریب و تنها میشم توُ غصه ها می مونم ، اسیر غمها میشم تو رفتی تا بسوزم ، غمو بغل بگیرم توُ غربت زمونه ، توُ بی کسی بمیرم تو رفتی برنگردی ، ولی این دل خسته میگه تو برمی گردی ، منتظرت نشسته دل ای دلِ شکسته ، اون رفته تا فرداها دیگه پیشت نمیاد ، رهات کرده توُ غمها منتظرش نشستی ، تا که حروم شه دنیات؟! یا که بیاد دوباره ، تموم بشه غصه هات؟! فراموشش کن دلم ، اون به یادت دیگه نیست فراموشت کرد دیگه ، حالا یارش دیگریست رفته تا فردایی دور ، شباتو کرده بی نور خواسته که تنها بشی ، ببینتِت توی گور
حالا که توی دنیا ، قلبها همه از سنگه حالا که پای دلت ، همش داره می لنگه از سیاهی رها شو ، دل به غصه ها نبند برو تا اوج ابرا ، روُ به آسمون بخند ستاره ها توُ راهن ، تا که تو رو ببینن توُ تاریکیه دنیا ، دیگه تو رو نبینن با نفسهای غریب ، و قلبی مملو از خون برو به سمت خدا ، رها شو توُ آسمون ستاره ها رو جمع کن ، پیش خدای یکتا بغضِ سکوتو بشکن ، شکوه کن از آدما چه دنیای عجیبی ، دلم گرفته خدا چقدر اینجا غریبی ، توُ جمعِ آدمکها بهش بگو توُ دنیا ، قلب همه سنگ شده بازم بگو ای خدا ، دلم برات تنگ شده
S_H.H سه شنبه 20 مهر 1389 ه.ش ساعت 5:53 غروب
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.