عاشق کجاست ؟
کو عاشقی مانند من ؛ خودرا به او همدم کنم
نایافتم یک محرمی ؛ در راز خود محرم کنم
فرهادرا رسوا کنم ؛ از عشق بی خود دم زده
بادست خالی کوه کنم ؛ ابزار تیشه کم کنم
معشوق را سجده کنم ؛ تعریف حق از او کنم
در پیشگاهش چون کمان ؛ هردم کمر هم خم کنم
رخشنده گردد صورتم ؛ چون بدر کامل نیم شب
در نور عشق او همی ؛ صد ناز بر انجم کنم
مغرور نگردم زعشق او ؛ بوسه به ایوانش زنم
سهراب نفس خویش را ؛ نابود چون رستم کنم
غم را ، زدل بیرون کنم ؛ شکٌر لبی را غیر او
نابود سازم همچنان ؛ نابود هم هر دم کنم
دیوانه سازم خویش را ؛ مجنون بمانم تا ابد
صحرای عشقش را چنان ؛ از اشک خود زمزم کنم
از عشق شیرینش چنان ؛ تلخی زخود بیرون کنم
فرهاد را در بیستون ؛ درد و غمش را کم کنم
اسماء نیکویش مدام ؛ آرم همیشه بر زبان
شاید که او رخصت دهد ؛ دیدار از اعظم کنم
باشد تمنٌا در دلم ؛ گمنام باشم هم مدام
مسرور گردم زعشق او ؛ لبخند بر عالم کنم
جمعه بیت سوم مرداد نود چهار