کالیبرِسرد
محیطِ یک دایره یِ درد
و پت و پتِ شعاعِ آخِرِشفق
درمسایِ نرده ای یِ دوپنجره یِ باز
چرتکه یِ بن بستِ شیش وهفت دقیقه یِ واپسین است
که فشرده می شود هنووووز
برشقیقه ام ...
و طپانچه یِ تن
عرصه یِ تنگ
به سنگ بسته بود خدا
پشت پلکِ بازِ من
دوبالِ نازکِ بی صعود ...
همیشه ازباران هایِ فصلی
تا سرفه هایِ خونین مال
تداعیِ رقصِ مسلولِ قناری ست
وهنوزهم پشت از پشتِ هم
سیگاراست وسیگاراست و سیگار...
کالیبرِسرد
حجمِ دایره یِ کاملِ درد
/زمین/ماه/خورشید/
فرسودم میانِ این چرخ هایِ سنگ
چه زود آب از سرمان گذشت؟
کدر شدن هایِ هرروزی
با جِرمِ سنگینِ هرجایی
واین،ویروسِ تکراری
خورشیدِمهلک ولاعلاج
وهنوز
کو فاصله تا - - - - - - - - - - - - !!! ؟
آه ... !
آسیاب نوبتِ ماست ؟!
چه زود کارمان گذشت؟! ...
کالیبرِسرد
وقطردایره یِ مرگ
به تناسخِ پرنده ای رها در باد
رهایم می کند امشب رها ...
و ازجرقه یِ مغزِمتلاشی شونده ام
پایانِ روز
حاشا جزلکه هایِ پرتِ خون؛
جفت شیش
بازنده یِ بازیِ همیشگی منم
لیک این ستودنی ست:
هویتِ هاشورخورده یِ تیپا زده ام
به سرنوشتِ جاعلانِ زندگی ...
فردا بویِ کافور ، کفن وُ قهوه
تلخ می پیچد،
میانِ دریچه ودالانِ خانه ام
چکاندن...؛
امیدِ آخرست وبس!...
کالیبرِگرم...
بویِ باروت وفضایِ سرد...