« ژنرال شر »
به خونخواهی ام که
لخته ای در من می جنبد
چون نطفه یِ بی گاهی از شعر
من
به باروریِ سکته هایِ خویش باور دارم
شاید امشب
نوزادی بزایم
از خونِ خونْ بندِ بعدنی یان ؛
کرانمند
و مکرمانه درگذر، کین خواهی ام را
از او که اکنون
کمر به قتلِ من بسته است ...
اینجا هر دم
چهارضلعِ دریچه یِ اضطراب
بر پنج پنجره یِ پاشیده یِ منحرف
رج به رج ، به جماعت
محفوری یِ نور می بافد !
و اُبلوموف
در مشقِ مرده یِ مرگ
میزان می زند موضعِ تزویرش را ...
نظیرِ کودتایِ کو تا ژنرالِ مرده ای
که از سرِ بیکاری و شکم سیریش
« چپ » و « راست »
نواله یِ سکوتِ برّه ها یِ بی نوا را
نوانیده در دو گَندِ لپْ
از گولْ نمایِ گُندهْ ایسم اش
بر شمارِ بی شماری از نعش ها
نشئه به تقدیسِ مقصودهایِ بی مقصد
چون اوش که نعره افراشته بود
اینک ما ، بر درِ دروازه یِ تمدن
بر طبلِ طبلگیش کوبید
باشد که رستگار شدیم اکنون
به عدالت
به قسمتِ نان
به صلح و آزادی ...
دردا آرمانانِ فریب !
فصلِ دیگری سیاه می کنند
از اسکندرانِ جهان گشا
و قهرمانانِ غرور آفرینِ دروغ !
تاریخ سیاهه ای از سرهایِ بریده است
تنها برای سیاهیِ یک نفر !
و بدان من را
هیچ جا
هیچ گاه
با هیچ ژنرالِ مرده ای
هیچ نسبت نیست
پس به نسبیّت مصممِ تقاص
سپیدهایم را سیاه نکن !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محفوری : نوعی فرش که در محفور بافته می شد