دوباره قاصدکی روی بام می میرد
دوباره مرد بزرگی بهانه می گیرد
دوباره از تب این عاشقانه می کاهی
دوباره قصه همان می شود که می خواهی
دوباره این تلفن زنگ میخورد،صدبار
تورا به جان خودت دست از سرم بردار
که دست روی سرم میکشی که...{ خوابیدی؟}
که باز روی وجودم سکوت پاشیدی
ولی صدای ظریفت نشسته در گوشم
عبور تلخ تو با انفجار خاموشم
که حرف کن،بنویسم،دوباره عاشق شو
کمی صدا بزنم،دست کم بگو هی تو
قبول....،بعد تو از هرچه بود رنجیدم
نگاه کردم و از دیده هام ترسیدم
شدم نمای غم انگیز رفته از دستی
شبیه درب اطاقی که بعد من بستی
شبیه پنجره ای رو به کوچه ای زخمی
همیشه چشم به راهم چرا نمی فهمی؟
همیشه فرصت یک امتحان دیگر نیست
همیشه باورم این بوده مرگ بدتر نیست
که عشق فلسفه ای غیر دل سپردن داشت
که عشق راه قشنگی برای مردن داشت
دوباره آخر قصه منم که می بازم
و باز نقش مقابل تویی که می خندی
درون دایره ای از گچم دراین بازی
مرا مشابه مجلس به توپ می بندی
به استخوان گلویم قسم تو می دانی
که زنده بودن من خار چشم دنیا بود
که سقف با سر من دائما تناسب داشت
که بخش دوم دیدار سهمم از ما بود
هنوز پشت لب خاطراتمان سبزست
هنوز عطر تنت روی جسم این تخت است
هنوز منتظرم تا دوباره برگردی
ببین که مردِ تو بی بودنت چه بدبخت است
شبیه یک چمدانم که بی تو بر میگشت
شبیه لحظه ی دیدار خیس مان در رشت
شبیه دیدنت از پشت شیشه ای دودی
شبیه دل به تو بستن ولی به این زودی
شبیه رخنه ی سم توی ذهن بیمارت
شبیه دود دلت در میان سیگارت
شبیه قرص برنجی که هضم می کردت
و زخم های نمک دار ناجوانمردت
شبیه تلوزیون حین پخش والیبال
شبیه زن شدنت در کمال استیصال
شبیه دخترکی ساده توی نقاشی
که روی صورت نازش اسید می پاشی
شبیه یکصدوهفتاد و پنج سربازم
که دست بسته شوم باز هم نمی بازم
شبیه هرچه بخواهی به جز خودت هستم
برای شکل تو بودن... چه ادعاهایی
منی که قاصدکی مرده روی این بامم
تویی که..،از چه بگویم؟ ورای دنیایی؟
دلت گرفته و غمگین تر از منی انگار
منم شبیه تو بدجور گیج و بیمارم
فقط بیا که دوباره به خانه برگردیم
برای آخر این شعر ایده ای دارم
غروب تا یقه در غم نشسته ای وحشی
جدال با تن کبریت های افسرده
قرار با تو کنار شومینه ای تنها
و عکس های قدیمت و مردکی مرده
شبیه منظره ای از غروب،زیبایی
مرا که از پس این چارپاره می پایی
چقدر از تو نوشتم،چه سود،می خوانی؟
همیشه پشت بلندی واژه پنهانی
دوباره مرد بزرگی بهانه می گیرد
دوباره قاصدکی روی بام می میرد
اقای اسماعیلی شخصا از خواندن اشعار زیبایتان سیر نمیشوم