از شناور شدن این همه غم بیزارم
کاش روزی برسد فاصله را بردارم
توی یک کوچه ی بن بست خودم را به تنت
توی یک کوچه خودت را به تنم بسپارم
بعد راهی بشوم در دل نامطمئنت
حس کنم از همه دنیای تو برخوردارم
لمس مواج نفس های کسی بر بدنت
طعم گیلاس لبت در شب ناهنجارم
خواب رفتن وسط نیمه ی دوم شدنت....
خواب رفتم که به باور نرسم بیدارم
بس که تکرار شدم بین تو با تنهایی
می شود گفت که معنی خود تکرارم
رفتنت ثانیه ای، خاطره اش چندین سال
من به جاخوردن از رفتنت عادت دارم
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم*
باید از چاله به چاهی که تو هستی بپرم
ازخودم رد بشوم تا به تو شاید برسم
یا پر از ترس به جایی که نباید برسم
در صفِ پخش پناه دلت آخر بشوم
دستِ خالی وسط معرکه شاعر بشوم
{مثل یک شاعر بی جربزه ی انجمنی}
مهر مختومه به پرونده ی عشقم بزنی
توی دنیای جدیدی به خودم برگردم
عشق رویای خوشی بود که باور کردم
دست من نیست اگر بی تو دلم می گیرد
در همین شعر همین لحظه کسی می میرد
در هماورد من و تجربه ای بارانی
درهمان کوچه که در هر قدمش پنهانی
سایه ای پشت سرم یاد تو را می پاشد
شهپر خاطره را یکسره می سوزانی
رویش رقص وجودت به تقابل با دل
دف نوازی زمان در شعفی عرفانی
پخش نورانیت خیس نگاهت بر من
بیت تا بیت دلم مملو از حیرانی
برج سرمازده ای زیر سُم تاریکی
مرد تنهای تو در دلهره ای طوفانی
خواب رفتم که به رویای خودم برگردم
درسبک وزنی دریاچه ی بی سامانی
روی فانوس غمت جمله ی زیبایی بود
عشق سرسلسله ی این همه سرگردانی
رفته بودی و کسی بعد تو جایش خالی
نیمه شب های پر از گریه ی استیصالی
گسترش یافتنم..از دو جهت در بازی
آخرین راه رسیدن به تو...کامیکازی
رفتنت یک طرف این همه ناکامی بود
زندگی از جهتی شکل اریگامی بود
تا شدن روی تنت زیر غمت جر خوردن
در شبی سرد و پر از خاطره بازی مردن
ازهمان در که تو رفتی جسدم را بردند
مردگان جزء به جزء بدنم را خوردند
غیر قلبم که کماکان به هوایت می زد
گوش کن ... یک نفر از دور صدایت می زد
{لنگ دیدارم و این دلهره ها از دوریست
فتح آغوش تو یک خواسته ی تیموریست...
*مصراعی از راونشاد شهریار
*نوعی انتحار درصحنه ی جنگ از طریق برخورد حجم عظیم مواد منفجره با هدف جنگی.
علی اسماعیلی
اقا خوش باشی دست مریزاد