آهوی بس خوشگل و مست و ملوس
آهو مگو بود به سان عروس
داشت دو فرزند همین آهوک
این یکی از آن یکی هم بهترک
منتظر مام بدند آهوان
تا که بیارد سویشان قوت جان
غافل از آن گردش ایام بود
آهوی ما در زدن گام بود
***
مردک صیاد لب جویبار
دام نهادست برای شکار
آهوی ما تشنه شد و آب خواست
بین که چه از چرخ جفا پیشه خاست
چونکه نهاد او قدمی سوی دام
گشت طنابی به دو پایش قوام
غلغله در برزن و بام اوفتاد
آهوی بیچاره به دام اوفتاد
***
خسرو دین حضرت هشتم رضا(ع)
او که رضایست به رضای خدا
کرد گذر سوی همان دشت و بر
آهوی مضطر چو نمودش نظر
اشک ز دیده به رخانش دوید
گفت که محبوب من از ره رسید
وه چه شگفت است مرا ماجرا
قصه ی آهو و امام رضا(ع)
***
حجت حق آن شه والا تبار
دست کشیدی به سر آن شکار
گفت به صیاد که ای خوش نفس
بهر چه کردی تو ورا در قفس
گفت که من مردی عیالواره ام
غیر همین کار نشد چاره ام
صیدی نمودم به صد شور و تاب
تا بدهم کودک خود را کباب
***
شاه خراسان و امام شفیق
گفت چنین سخت مگیر ای رفیق
کن یله آهو که چنان گاو و میش
او بدهد شیر به طفلان خویش
من بشوم ضامن این آهوک
چون برود باز بیاید به تک
فارغ ازین رنج و بلایش بکن
خسته و زارست رهایش بکن
***
مرد بگفتا که منم خسته ام
رنج بسی راه به خود بسته ام
از سر صبح آمده ام تا به شام
صبر نمودم که در افتد به دام
دوست نداری که من مستمند
پیش زن و بجه شوم سر بلند
روزی یک هفته ام است ای غریب
رو که نه صبری بودم نه شکیب
***
قبله ی هشتم آن امام همام
کرد بدو حجت خود را تمام
گفت رهایش بکن ای مرد خیر
گر که نیامد تو بهایش بگیر
کرد به اکراه هم او را رها
بود دلش خوش که بگیرد بها
آهوی ما رفت بسرعت چنان
مثل یکی تیر که جست از کمان
***
ساعتی بگذشت از آن شور و حال
مردک صیاد بر آورد قال
مثل شهابی که شود ناپدید
دیدی چگونه شکارم پرید
تیری که از سخت کمانی بجست
هر چه کنی باز نیاید به شست
ناگهان از دور پدیدار گشت
آهو و دو بچه نمودار گشت
***
مردک صیاد تعجب کنان
انگشت حیرت به میان دهان
بود خجالت زده از های و هوی
شد متوسل به دامان اوی
عذر بسی خواسته از کار خویش
بود پشیمان ز کردار خویش
آن که همی صید نمودی مدام
گشته خودش صید نگاه امام
***
گفت که ای پادشه انس و جان
بخشیدم آهو به شما در زمان
ضامن آهو تو گناهم مگیر
روز قیامت تو مرا دست گیر
گفت که من راضیم این را بدان
حق ز تو راضی است بدون گمان
آهو و طفلان و صیادمان
حلقه زدند دور امام زمان
***
ضامن آهو شکارم بکن
در حرم خویش حصارم بکن
مثل همان آهوی گشته اسیر
لطف نما بر دل و جان ضمیر
یک نگهی بر من مسکین نمای
شافع ما باش به روز جزای
قصه ی آهو چو بگشته تمام
یک صلواتی و دگر والسلام