دیروز همه خیابان ها را قدم زدم
وای چه تغییری...
این ساختمان که اینجا نبود
این کدام پارک است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما جدیدا ساخته اند.
ای وای اینجا که دانشسراست
چقدر تغییر کرده
کوچه پانزدهم.... سر کوچه...
إ... پس بقالی عمو ناصر کجاست؟
حتما عمو ناصر هم ازین محله کوچ کرده...
بیا یک دور بزنیم شریعتی...
اینجا که خونه ما بود...
چند تا مغازه و خونه ی دیگه
خرابشان کرده اند
به جایشان این بیمارستان را ساخته اند
سلام...
شما اینجا دکتر رحمانی دارید؟
بله
میخوام باهاشون حرف بزنم
ایشون تا دیروز همین جا بودند، امروز رفتن مرخصی تا یک ماه
آه ... چقد بد
خانوم؟؟
بله؟
با دکتر کاری داشتید؟ پیغام بذارید
وقتی اومد بهش بگید سالها پیش اینجا یه دختر کوچکی زندگی میکرد که بعد چندی رفت سوی وطنش
بگو همون دختر اومده بود دیدارت
آقا ببخشید تا بنت الهدی چقد راهه؟
مسیر زیادی نیست ...
دو خیابون اون طرفتر...
اینم بنت الهدی...
جلوی مدرسه ایستاده ام.... همونجایی که الفبا رو یاد گرفتم
چقدر این مدرسه را بزرگ کرده اند...
داخل دفتر میشوم...
به رسم دوران کودکی
خانوم اجازه؟؟؟
بفرمایید؟
این که همان ناظم ماست که مدیر شده؟؟
پس خانوم شاهرخ کجان؟؟
سه سالی میشه بازنشسته شده... ببخشید شما؟؟؟؟
من....؟؟؟؟؟ من....
فک کنم خواب میدیدی... حالا بلند شو که سحر شده...
به دور و برم نگاه میکنم ...
این که همان اتاق کوچک منست.
پانوشت:
این دلنوشته یادبودی هست از خاطراتم...
از زمانی که در ایران زندگی میکردم. دلتنگی هایم را لابلای این دلنوشته جا داده ام...
باشد که روزی دوباره به ایران وطن دومم برگردم.