سردرگم
گریزانم ازقفس تنهایی
گاه درمیان ظلمت شب می غلطم
گاه درپس روشنایی پنهان
چوهسته ای دردل سیبی
گاه درخیالم پرنده ای
رهاازقفس بال می گشایم
درآسمان عشق
جان می گیرم ازبوی نفست
گاه درآرزوی دیدارچشم به راه
می نشینم درمیان کوچه پس کوچه ها
خسته ازماندن دراوج تنهایی
می گریم درآغوش غم ها
گاه مثل بغضی مانده درگلو
باآه نشسته بردل
ناله های جگرسوزدل
شعله می کشدآتش کینه دردل
گاه درسرزمین خاطره ها
گم می شودخاطرپریشان
درمیان سطوردفترم
جان می بازددرآغوش عشق
گاه چون کودکی مادرگم کرده
باچشمانی نمناک
جستجومی کندچهره آشنارا
گریزانم ازدربی کسی
درمیان هیاهوی آسمان
پشت تاریکیهادیده نهان می کنم
ازغم دوران ناله سرمی دهم
شب به سحرمی گریم
گاه درآرزوی رسیدن درخیالم
درآغوش تومی خوابم
سرگردانم جسم بی روحم
گم کرده ام من رازخوشبختی وامیدرا
دست خالی وزلف پریشان
چشم پراشک ودل پرخون
گاه درحسرت دیداردردل شب
می سوزم درآتش اشتیاق
شوق ماندن شورباتوبودن
گاه دراوج غم می شکنم دربسترخاک
دست بادمی سپارم این جسم بی روح را
غمی نهان درسینه می فشاردقلب بی تابم را
من درجستجوی توگم می شوم درمیان
مشتی خاطره برجامانده ازتو
من گریزانم ازعشق پنهان دل
ازتقدیرشوم نانوشته
ازگلبرگهای خیس شبنم
ازسوسوی بادباران زا
ازچهره های غم گرفته
امشب دل می بردمرا
سوی دریای خروشان خاطره
دست موجی می کشاندمرا
درقعرزیبایی ها
من گریزانم ازامواج سهمگین دریا
ازآشوب خفته دردل
ازفردای مبهم لحظه ها
کاش می شدزیرسایه ات
آسوده می خوابیدم دربرت
من که می سوزم ازآتش عشقت
کاش می شدمی نشستم یک نفس درکنارت