سه شنبه ۲۹ آبان
همان روز شعری از امید مرادی
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴ ۱۸:۰۰ شماره ثبت ۳۷۴۰۸
بازدید : ۴۳۲ | نظرات : ۱۰۱
|
آخرین اشعار ناب امید مرادی
|
بازهم همان روز
که من آمدم،
همان روز از یک سالِ دیگر
زمان چه ساده می گذرد
وچه ساده، من همان ام،
چه ساده بوی سیب از یادم رفته،
چه غم انگیز زیستن را می جویم،
وچه تب دار می چکم از دستان مرگ،
آه!
کودکی هایم خوب یادم هست،
یادم هست ،
در آن خاطره ی سبز،
در فضایی بی بدیل ،
در جوار هوشِ درخت وچشمِ افق،
سنگ هایم را می انداختم روی سطحِ روشن آب،
تا از رود خانه ی خورشید
یک دلِ سیر نور بنوشند
اما امروز،
در حجمه ی بی دلیلِ اتاقم ،
در همسایگیِ گل های بی روحِ قالی
وقامت کریه ی دیوار،
نور نزاری میبینم
که از حصار پنجره می گذرد
ودوقدم آنطرف تر ، نرسیده به من
در آغوش سلول های مستور خلإ جان میدهد.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.