بی راهه
در بلندای زمان بی راهه ای طی کرده ایم
خسته و گیجیم و مبهوت ، این خطا کی کرده ایم
شوق فصلی تازه در دل ، عشق فروردین به سر
گرچه عمری را طواف کعبه ی دی کرده ایم !
.......................................................
شد گلومان آلتی در دست معمار سکوت
تا گِل فریادمان شد خشت دیوار سکوت
چشم واکن تا ببینی ، ای که ره گم کرده ای
باشد این بی راهه رفتن ، خود از آثار سکوت
........................................................
با دو چشم بسته تا مقصد دویدن مشکل است
شاخ گُل از بوته های خار چیدن مشکل است
در عبوس صورت بد سیرتان زشت روی
خنده های چهره ی دلدار دیدن مشکل است
...................................................
باید این بی راهه را با راه خود همراه کرد
می توان این راه چندین ساله را کوتاه کرد
کوه را باید از این ره با تلاش تیشه ها
کم کمک آهسته کند و هیبتش چون کاه کرد
..................................................
باید از خواب زمستانی ، شبی بیدار شد
باید آگاه از رموز جعبه ی اسرار شد
بشکن این سد های وحشت را ، رها کن مثل سیل
قطره هایی را که عمری روی هم انبار شد
.................................................
کعبه اینک در جوار کوی دل های شماست
چهره ی زیبای در آیینه ، سیمای شماست
راه کوتاهی که در فنجانتان افتاده است
از سیاهی تا طلوع صبح فردای شماست