بوي خوش تو !
اي صاحب روح و روان من !
در اين اتاق ، همه آنچه از تو با من است ، چقدر بوي خوش تو را دارد.
باورت شود كه من همه وسعت نگاهم را به دست هاي مهربان و آغوش پاك و بوسه هاي پر مهرت سپردم.
براي وفاداري يك چيز مهم است ، شجاعت !
شجاعت لازم است تا بتوان وفادار عشقي باشي كه هر لحظه وجودت را مي لرزاند و پر مي كند از نگراني !
نگران از اين كه مبادا روزي رمق دلت را بگيرد.
مهربانم !
روزها و شب هايم از آن توست بي منت و بي دريغ . هميشه در رأس حرف هايمان ، قول هايمان ايستاده اند. اين قول ها آنقدر برايم مهم اند كه يادآوريشان ، زندگي را برايم معنا مي كنند.
آنها حتي از دلتنگي هايم هم مهم ترند.
گاهي كه صداي ضربان قلبم از ترس و دلهره ام به گوش جانت نمي رسد و به آرامي از من جدا مي شوي و از كنارم مي گذري ، لحظات سختي بر من مي گذرد.
نمي دانم آيا من طاقتم كم شده يا صبوري تو زياد ؟
با همه اينها حالم زيباست ، اما خيس از گريه هايم.
وقتي بدنبال تو مي گردم و نيستي در لحظاتي كه نيازت دارم ، چقدر برايم تلخ است كه تو را از لابلاي واژه ها پيدا كنم. نيستي تا ببيني گاهي برايم سخت مي شود وقتي كه در به در به آغوش كشيدنت هستم تا بغض دلم را خالي كنم ، اشك هايم فقط تو را خيس كنند و تنها دست هاي پاك و محرم و قدردان تو آنها را لمس كنند. اما افسوس كه نيستي و من ناگزيرم باز احساسم را با كلمات درگير كنم . از اين واژه به آن واژه مي روم و در آخر مي بينم كه چطور شايسته در برابر اين عشق زانو زده ام.
دلتنگي ات آنقدر دلم را صيقل داده كه گاهي چشمان مي سوزد از فرط اشك ريختن.
چه بيكران است آسمان دل من كه تو را در خودش جاي داده و من ناخرسندم از اين كه تو گاهي بجاي پرواز ، بر زمين اين دل مي نشيني !