پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر سلیمان حسنی(حامی)
آخرین اشعار ناب سلیمان حسنی(حامی)
|
دلم خواهد که مادر را ببینم
صمیمی دستِ گرمش را بگیرم
بگویم ای تمامِ هستیِ من
فروغِ دیده و سرمستیِ من
چورفتی،روزمن شامِ سیاه است
دمادم هردوچشمِ من براه است
نمیدانم که با هجرت چه سازم
که، بامرگِ تو در سوز و گدازم
فدایِ آن لبِ پُر خندۀ تو
تو شاهِ عالمی ، من بندۀ تو
مرا مگذار با قلبی پُر از خون
زِدنیارفته ای من مانده ام چون
مرا مگذار با قلبی شکسته
دوچشمِ خونفشان وجانِ خسته
مرا از قیدِ این دنیا رها کن
زِچشمت یک نگاهی سویِ ماکن
مرا مگذار ٬ دیگر ناتوانم
نمی خواهم در این دنیا بمانم
تورفتی ازفراغت دل کباب است
تمامِ روز و شبهایم خراب است
مرا مگذار می سوزم دمادم
نمی آئی چرا شبها به خوابم
جهان بعد از تو شدماتم سرایم
الهی زودتر پیشت بیایم
سرم را رویِ دامانت گذارم
بگویم طاق شد صبر و قرارم
نثارت میکنم من این دعا را
بیامرز مادرِ ما را خدایا
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.