شنیدی درد دوران مانده شیطان ازاین ،همچو پیچک گشتی حیران؟
مگر نشنیده ای این مطلب راست که مال دیگری نه از دل ماست
نکن چاله دگر از بهر هیچ کس درآن افتی خودت بعداهمان کس
اگركه خوانده بوداین قصه شیطان بوسه میزدازازل بر پای انسان
بگفتش سجده کن تو از سردین بگو تبارک الله واحسن الخالقین
درونش مرکبِ کوری به کارشد نه که غافل نمود دینش شکارشد
خواندش آتشی وملک عرش خدایی ز_هرناپاکی و پستی رهایی
جنس جان توا زجنس نوراست دیدگان ازدیدن روی توکوراست
لاجرم از هرجهت از اوبلندی چگونه بر خودت پستی پسندی
چوآمداین سخن ازاوبه اینجا برآشفت وسخن کرد با هی وها
که ای دادارتوبرمن چه پسندی در_این نیستی برمن نبندی
این تکه ی گل ازکجا داردمقام پیشش نمایم سجده وبعدش قیام
غرورش کارخود راکرده بود جان دینش رابه لب آورده بود
چوبشنیداین سخن الله دادار براوگفته بروشیطان نگهدار
درون جان توشیطان نفوذکرد دگرازدست توباید نعوذکرد
بروحالا ازاین سرای خوبان که باشی بعداین دردنیاحیران
گرتوخواهی ازمثل معنا بری نگربرمعنی این دوبیت آخری
غرور شیطان ترازشیطان نمود جان_دینش راز_جانش درربود
توهم خوب گوش گیراین پنددهقان ازازل بوده غرورآفت_ ایمان انسان