سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        لب برگشته

        شعری از

        حسین راستگو

        از دفتر از پریدن تا زمین نوع شعر چهار پاره

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۴ فروردين ۱۳۹۴ ۲۲:۵۵ شماره ثبت ۳۵۶۱۳
          بازدید : ۵۶۶   |    نظرات : ۲۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

         
        قلّه ای یخ زده و یک دانه
        وسط آبی دریایی گرم
        ابر بر گردن او با نرمی
        واسط گرمی و سرماست، ولرم
         
        کوه-پیماییِ مردی آبی
        پیِ کشفِ پریِ کوهستان
        کاشف عمق پری در دریا
        غافل از دیو سپید بستان
         
        تا نگاهش نرود آن بالا
        جنگل اطراف لباسش مالید
        بوی گل های پر از تن خواهی
        به مشامِ تنِ گل خواه رسید
         
        دختری شد که نگاهش می کرد
        مرد، دختر شد و گل را بوسید
        گل خجل شد که چنین بوسی را
        از لب ساده ی آن دختر چید
         
        سبزه ساکت شد و تسلیم قضا
        مژه از گریه ی باران سنگین
        هق-هقِ ریزشِ شرمنده ی کوه
        توی دشتِ شنوایی به طنین
         
        دخترک زن شد  و آنها را دید
        آن عروسان و عروسک ها را
        سُمِّ جن های زناکاری که
        می فشانند به زن  شک ها را
         
         
        مرد و زن راهی سرما گشتند
        حیله ی خاطره ها خنثی شد
        برف های خنک کوهستان
        باعث فیصله ی دعوا شد
         
        نور خورشید پر از کوری بود
        مرد ، فکرِ پریِ کوه و کمر
        زن ، پریشان که هوویی برسد
        وارثِ برتریِ کوه و کمر
         
        هر چه گشتند کسی سایه نداشت
        خانه شان دختر همسایه نداشت
        هر زنی احمق و هر دختر  گنگ
        کودکی در بغلش  دایه نداشت
         
        آنقدر پشت به هم بر سر پا
        تا نشستند دو زانو به بغل
        قرمزِ چشم، زِمغرب می خواست
        شبِ پیغمبرِ  بانو به بغل
         
        صبح شد ، خواب تمام شب را
        بی تمنّای وصالی بلعید
        صبح شد، باز دوباره چشمان
        باز شد ، تنگی دنیا را دید
         
        صبح شد ، مرد به زن رو گرداند
        زن به مرد از سرِ نفرت، رو کرد
        پریِ کوه، به رقصی فتّان
        دستِ یک مردِ دگر را رو کرد
         
        قدرت مرد به زن غالب شد
        بوسه ای از لب برگشته گرفت
        آب و خاک و نم و یخ را پیچید
        انتقام از همه ی رشته گرفت
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        نیما ابراهیمی
        يکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹ ۱۹:۳۵
        "آنقدر پشت به هم بر سر پا
        تا نشستند دو زانو به بغل
        قرمزِ چشم، زِمغرب می خواست
        شبِ پیغمبرِ بانو به بغل"

        چقدر زیبا و ممتد
        از دانه و قله و آبی و زیبایی به جایی رسید که چشم قرمز و خسته به خواب رفته و بر خواست و تا آخر
        بسیار زیبا و خاصِ خودتان، نه پیرو الگویی خطی و نه اسیر حصاری بر اندیشه
        درود بر شما
        خندانک خندانک خندانک
        حسین راستگو
        حسین راستگو
        دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۹ ۰۹:۳۱
        سلام وعرض ادب
        شرمنده می کنید که می خوانیدم بزرگوار
        از شما ممنونم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0