يکشنبه ۲۷ آبان
اشعار دفتر شعرِ سرنوشته ها شاعر حسین راستگو
|
|
سروی نشسته بود میان دری بزرگ
در باغ ، ورشکسته شده باوری بزرگ
|
|
|
|
|
حادثه ی خونی
آدم بودن
در میان تن
|
|
|
|
|
درباره ی آیینه ها تردیدمان چیست؟
در مورد تصویر هاشان دیدمان چیست؟
|
|
|
|
|
فریاد می زند به سرش من نشسته ام
دیوانه است و داد و من و کتف بسته ام
|
|
|
|
|
بر لب سنگ بلندی
تنهاست
سوی شهر است و به او می نگرد
|
|
|
|
|
در باز شد
آسانسور رسید
ماشین رسید
لباس تنم نیست
در باز شد
کنسرو ماهی
دندان هایم کجاست
|
|
|
|
|
ای می تو چقدر تلخ و درد انگیزی
آخر شکری، نبات و قندی، چیزی !
|
|
|
|
|
هر وقت می تابم به من ایراد می گیری
تاریک باشم حفره هایت را نمی بینی
|
|
|
|
|
ناگهان درمان شدم
از یک،نگاهِ چشمهایی
در شبِ تارِ سیاهی
در میانِ کوچه هایی
|
|
|
|
|
دیشب به حال خلسه که رفتم تو آمدی
لغزیدی از کنار نگاهم به آسمان
|
|
|
|
|
از من عبور کرد و به چشمان او رسید
|
|
|
|
|
می خواستم نباشم در دست آدمک ها
با چشم های روشن از مرگ مردمک ها
|
|
|
|
|
:"ببین ، امروز مشغولم!"
نگاهش می رود بیرون،
پیاده می شود مردی ;
و با یک شاخه لاله باز می
|
|
|
|
|
انجمن خوب است، با فرهنگ و بهتر با ادب
نخل هم خوب است،بهتر ریشه دار و با رطب
|
|
|
|
|
خیلی عجیب شد که به من بوس می دهی
با هرزگی تماس به ناموس می دهی
|
|
|
|
|
من و هم "سر"م
در کلّه پزی
کلاس زبان داشتیم
|
|
|
|
|
دکمه های صفحه کلید باز می شوند ،
برنامه کودک;
پخش می شود روی موزاییک ها.
|
|
|
|
|
جنگل ، کلید ِ حلّ ِ معمّای باغ بود
گنجشک هم ، مشابه جدش ، کلاغ بود
|
|
|
|
|
دلتنگ اصالت ها هستم
محبت، صداقت ،خلوص، عشق
چیزهایی که واقعا دلم می خواد و انگار وجود خ
|
|
|
|
|
پنجره جان!
کورها شیشه های تو را بهتر می فهمند
بینا ها سعادت دیدن چیزهای نامرئی را ند
|
|
|
|
|
دو نوشته تقدیم می شوند.
درود بر شما که می خوانید یا نمی خوانید و ممنون اگر می خوانید!
|
|
|