دوستان شاعرم
ترانه زیر را سالها پیش قبل از سفری به ایران نوشتم. آن وقتها بندرت به فارسی مینوشتم. اما در سفر به ایران گویی نطقم باز میشد و به فارسی مینوشتم. اما از سه سال پیش (باز هم بعد از سفری به ایران عزیز) شروع به نوشتن دائم و بیشتر فارسی کردم. به هر حال این اولین ترانه ایست که بفارسی نوشتم. امید که قبول افتد
با تشکر فراوان از همگی دوستانی که وقت میگذارید و نوشته هایم را می خوانید و با آرزوی سالی سرشار از بهروزی برای همگی شما و عزیزانتان.
نوروزتان پیروز، دلتان بهاری
زمستان تا بهار (بهار اینجاست)(ترانه)
پنجره ها شکسته
درهای باغ بسته
خورشید پشت ابری
بی حال و زار و خسته
گلشاخه های قندیل
بر ساقه دسته دسته
فرش سپیدی از برف
روی زمین نشسته
.
.
در چلهء زمستان
جستم ز او نشانی
تا گرم سازم از خون
این قلب بی تپش را
تا آب نوشم از این
سر چشمهء جوانی.
تا منقلب بسازم
این روح بی جهش را
.
.
گفتم ستاره هایت ا ز بام ها فتادند
گفتا که من نمانم در ماتم ستاره
گفتم که وعده کردی در نیمه ره نمانی
گفتا که رهروان را ناهید است نشانه
گفتم کجا بیابم یاران این سفر را؟
گفتا که همره تو آید به یک اشاره
.
.
گفتا نگاه کن برگ بر شاخه زد جوانه
شبنم زند چمن را چون زلف یار شانه
گفتم پرندگان را مر باده ای چشاندی؟
کز صبح دم بخوانند آواز عاشقانه
.
.
بلبل به طعنه خواند
در ماتم زمستان
در محضر گل و مل
در امتداد بوستان
فصل بهار اینجاست
مژده دهد به یاران
نوروز پاک اینجاست
خواند بسان مستان
فصل بهار اینجاست
********************
فرزان
اسفند 1384، مارس 2006
ویرال، انگلستان