سلام به حضور خوب دوستان گرامي
اين قسمت توسط استاد اقتداري به صورت زير تغيير پيدا كرد
اتابك عزالدين امير دلير
كه چون او نديده لرستان امير
براي رعيّت دلش مهربان
نگاهش به پروردگار جهان
چو برتافت سر از خراج زياد
سرش داد آخر در اين ره به باد
بشد عاقبت جان شيرين او
فدا در رهِ كيش و آيين او
ولي سيدي احمد* پس از مرگ شاه
به خونخواهي آمد برِ آن سپاه
فرو ريخت خونابه از ديدگان
زداغ مَلِك مرد نيكو روان
ز دشمن خور و خوابِ راحت گرفت
مجال دمي استراحت گرفت
چنان تاخت بر دشمنان وطن
كه گشتند نادم از اين آمدن
پلنگان و شيران دشمن شكار
ببردند از دشمن خود قرار
شبانگاه بر خصم دون تاختند
بسي سر ز دشمن بينداختند
به دشمن وزيدند مثل تگرگ
به پا شد از آن جنگ ، توفان مرگ
چو دشمن چنين خوار و بيچاره گشت
سپاهش از اين جنگ ، صد پاره گشت
فراري شد از سرزمين لران
كه ديگر نديدند در خود توان
كشيدند آسوده مردم نفس
چنان كه رهاگشتگان از قفس
رها دل ز نامردي و بندگي
گرفتند از سر رهِ زندگي
درختان امّيد و شور و سرور
نشاندند و كردند غم را به دور
سيدي احمد : بدون تشديد «ي» پسر اتابك ملك عزالدين