علیک سلام ...!
من ، وروجک ، حضور پیروزمندانه خود را دراین ناب خانه اعلام می کنم و اولین غزلی را که دوماه قبل سرودم می گذارم اینجا ولی اگر چه گزینه نقد را باز گذاشته ام ولی اگر جرعت می کنید نقدش کنید !!!
البته یک ماه قبل شنیدم که این سروده مرا یک نفر که اهل بافق است و بهش می گویند وحشی بافقی به نام خودش سرقت ادبی کرده که شکایتی در این رابطه تهیه و به مراجع ذیصالحه ارائه داده ام .
از نقد شدن خوشم نمی آید ولی شدیدا طرفدار نقد کردن هستم .
تا همینجا کافی است برای معرفی ، بعدا خدمت می رسم !
نشستم دوش در کنجی که سازم
سر کل را به زیر فوطه پنهان
در آن ساعت حکیمی در گذر بود
مرا چون دید آن سان،گشت خندان
پریشان حال بودم خود در آن وقت
ز فعل او شدم از سر پریشان
به من گفتا که:دارویی مرا هست
کز آن دارو سر کل راست،درمان
بیا تا بر سرت پاشم که روید
تو را موی سر از خاصیّت آن
کشیدم از جگر آهی . گفتم:
مگر نشنیده ای حرف بزرگان
«زمین شوره سنبل برنیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان»!