يکشنبه ۲۷ آبان
یادم هست... شعری از سولماز نعمتی
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳ ۱۷:۰۴ شماره ثبت ۳۳۲۵۵
بازدید : ۵۳۶ | نظرات : ۳۰
|
آخرین اشعار ناب سولماز نعمتی
|
یادم هست
مادرم انگشتانم را
به انگشتان درخت حیاط می بست
و برای بلند شدن
با درختان همسایه هم ردیفم می کرد
تا شاعر شوم!
خوب یادم هست
روی چادر سیاهی که مدرسه برایم دوخته بود
ستاره گلدوزی می کرد
تا وقتی که دیدم
با ماه هم آغوشم
و شب
برای همیشه از پشت پنجره اتاقم سقوط کرد!
تا جایی که یادم هست
مادرم خودکارم را از آب باران پُر می کرد
و من هر چه می نوشتم
جوانه می زد!
اتاقم جوانه می زد
سکوتم جوانه می زد
نگاهم جوانه می زد
تا این که
بزرگتر شدم
و
روبروی جنگلی ایستادم که
سبز نبود
و درختانش هیزم های تَری بودند که
برای نشان دادن آتش
انگشت اشاره ای نداشتند...!
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.