سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        بی انتهای من

        شعری از

        نوید دانایی

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ دی ۱۳۹۳ ۱۸:۵۰ شماره ثبت ۳۳۱۰۶
          بازدید : ۹۷۶   |    نظرات : ۸۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر نوید دانایی

        در انتظـــار هجمــــــه ی درد تو بودم و ...
        باید که از غمت غزلی می ســـرودم و ...

        در من توان خلــــق غزلـــــــــواره ای نبــود
        باید ســروده می شدی و چـــــاره ای نبود

        صــــــدها هـــزار بیت برایت ســـــــروده ام
        هرگـــز ولـــی برای تو من ، من نبـــوده ام

        بعــــد از تو آرزوی غـــــزل ماند بر دلــــــــــم
        یعنی که وزن و قافیه شد بی تو مشکلم؟!

        بحــــــران واژه های ســـــزاوار شعــــــــر تو
        مرگ غـــــــزل نتیجـــــه ی آوار شعـــــــر تو :

        ***
        وقتـــــی تو نیســــــتی غــــزلم لنگ می زند
        دردت به پای لنـــــگ غـــــــزل سنگ می زند

        بی تو تمـــــــام قافــــــــیه ها زنگ می زند
        داغ نبـــــودنت به دلــــــــم چنـــــــگ می زند

        این خنجری که می خورم از پشت،آشناست
        با نبض من عجـــیب همــــاهنـگ می زند ...

        ***
        در من بروز شعــــــــر و غــــــزل تابع تو بود
        در نهــــــروان عشـــق ، جمــل تابع تو بود

        می تاختم به سوی خوارج ...که سوختم
        ایمـــان خــــویش را به نگاهـــت فروختــم

        دیگــــر نه کافــــرم نه مسلمــانم و نه گبر
        در اوج یک سقــــوطم از این اختیارِ جـــبر

        شــــــاید کمــــان کهـــنه ی آرش اثر کــند
        یا بر یخـــــــم زبانه ی آتش اثر کـــــــــند

        زرتشت نو شــدم تو اوســتای من شدی
        از خـــود برهــنه بودم و تو پیــرهن شدی

        پوشــــاندی ام برهــــــنه نبیننـــد قامـتم
        در سایه ی لباس تو گم شد شهــــامتم

        حـــــالا غـــــرور مـــــرد تو را دار می زنم
        دارم برای رفــــــــتن تو ، زار می زنم

        ***
        شـــاعر شــدم تو را بســرایم ولی نشد
        گفــتم کــه پا به پات بیـــایم ولی نشــد

        در من اذان بدون محمـــــد نمی شـــــود
        حوای سیب خورده ی من بد نمی شود

        باز آمـــــدی و توی خــــیالم قـــــدم زدی
        این مثنوی بی ســــر و ته را رقــــم زدی

        گنجـــاندمت میان غـــــزلواره هام ... نه
        انگار من تمــــام تو را ... نه! تمــــام نه!

        بی حد تری از آن که تمامت کند کسی
        بی انتهای من ! به نهــایت نمی رسی

        رفتی و من بدون غـــــزل دوست دارمت
        «ای غایب از نظر به خدا می سپارمت»
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        محمود انصاری
        دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴ ۱۳:۳۹
        بسیار زیبا استاد دانایی خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4