گرچه غافل در پي انكار توست
قلبِ من آن نقطه ي پرگار توست
همچو منصوران سرم بر دارِ توست
تا دلِ مسكين من در كارِ توست
آرزوي جانِ من ديدارِ توست
عاشقي گفتي كنم، كردم، بيا
گفته بودي جان، نهادم زيرِ پا
دل گرفتم زآنچه تو گفتي، دلا
جان و دل در كارِ تو كردم فدا
كارِ من اين بود، ديگر كارِ توست
بي تو عمرم مي شود آخر هدر
رفتي و از ما نمي گيري خبر!!
خوب دانستم نگارِ من ، دگر
با تو نتوان كرد دست اندر كمر
هرچه خواهي كن، كه دولت يارِ توست
دل به پايت داده ام كان شايدت
جان بخواهي لشگري مي آيدت
گو چه خواهي تا گره بگشايدت؟!
دل تو را دادم و گر جان بايدت
هم فداي لعلِ شكر بارِ تو
مرغ جان آخر قفس بشكست، رفت
دل ز كف ديدم پي بٓد مست، رفت
هر چه بودم عاقبت خود هست، رفت
شايدم گر جان و دل از دست رفت
ايمنم دادي كه در زنهار توست
مخمس با تضمين از غزلِ حضرت انوري
پ .ن
شايد . گويا . ممكن است . محتملاً . احتمالاً. . توان بودن
سوم شخص مفرد مضارع از شايستن يا شاييدن
در اين شعر معني شايد ، شايسته است
زنهار. امان . پناه . مهلت . عهد و پيمان، پرهيز