خوش خرام کبکی که ترس از ، باز ، داشت
دروجودش حس خوف از عالم پرواز داشت
یادم آمد نینوا و عاشقی مثل حسین (ع)
بی محابا سوی معشوقش عجب پرواز داشت
گاه بود هم صحبت معشوق پیشانی به خاک
در تضرع با حبیبش سجده اعزاز داشت
با هزاران اشتیاق آهنک رفتن مینمود
با وجود اشتیاق یک خواهری همراز داشت
در وجودش غیر عشق چیزی نبود
غیر خود هفتاد و یک شخصیت انباز داشت
جمع هفتاد و دو تن تشکیل دادن ارتشی
طفل شش ماهه به تن هم جامه سرباز داشت
آنقدر لبهای عزیزش خشک بود از بی لبن
کام خشکیده به دل شوقی به یک پرواز داشت
جای آب تیری گلوی نازنین او درید
جای گریه سوی بابا خنده ای ابراز داشت
عاشقی بسیار اشجع بود علمدار سپاه
بین سربازان عجب او قامتی افراز داشت
صورت زیبای اکبر همچنان وجه رسول (ص)
کین جوان هم در شهادت قدرت اعجاز داشت
در کمین او هزاران کرکس و خفاش بود
آتش قهر خدا هر لحظه شان احراز داشت
چند میگوئی سخن گمنام تو از عاشقان
تا قیامت نیست پایانش مدام آغاز داشت