سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        هیچ

        شعری از

        پروین هاشم پور

        از دفتر هیچ نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳ ۰۱:۱۵ شماره ثبت ۳۲۵۸۱
          بازدید : ۵۴۵   |    نظرات : ۶۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر پروین هاشم پور

        حرف می‌زنم
        خواب می‌بینم
        پرنده‌ای در چشم‌هایم لانه کرده
        باران می‌بارد
        یکریز باران می‌بارد
        خورشید دیوانه وار می‌چرخد
         و زمین گرمِ دلهره‌ای غریب هر روز در حال ورم کردن است
        دیگر درخت‌ها با بادها رفیق نیستند
        برگ‌هایی که با باد همراه می‌شوند سرنوشت رنگ پریده‌ای دارند.
         
        قلب من شبیه یک ماهی است -از آب–در آب- بی آب،
        تشنه‌ام تشنه‌ی دریایی که دورتر از خداست.
         
        مسیحی بر صلیب
        حلاجی بر دار
        رستمی در چاه
        من دوست دارم بگویم زمین گرد است
        شوکران طعم چشمهای تو را می‌دهد.
         
        پاک ماندن بهای سنگینی دارد
        تشت؛ خون؛ فریب؛ فاجعه؛... اینجا درختی خواهد رویید
        اشتباه نکنید!
        نه، کیخسروی در کار نیست، داس مرگ با گردن نامردان دوستی دیرینه دارد.
         
        بهشت! دروغ دلاویزی است
        باید گناه کرد
        باید تا می‌توان گناه کرد
        من از چیدن میوه‌ی ممنوعه ترسیدم،
        جهنم همین‌جاست، کنار دل کندن از تو
        حالا با ابلیس برابرم!  باور می‌کنید؟ برابر!
         
        فرشته هم که باشی خنیاگران فریبت می‌دهند
        باید دروغ گفت
        باید فریب داد
        فریبکاران را به آسمان‌ها می‌برند.
         
        آگاهی تاوان سنگینی دارد
        باید غافل زیست
        ار نه از زندگیت محرومت می‌کنند، بیرونت می‌کنند
        در غار  بی‌خبری‌ها می‌خوابانندت
        تنها برای عبرت غافلان!
        حالا بگو کدام دوست؟ کدام دشمن؟
        خدایا ببخش امّا من از تو، بیشتر از همه‌ی نامردان می‌ترسم.
         
        کدام آیینه؟ کدام بهشت؟ کدام امید؟
        وقتی عشق نباشد
        وقتی در همین دنیا قرار است تو را از من بگیرند
        بهشت و آن فرشتگان احمق به چه کارم می‌آید؟
         
        حوا باور کن
        سیب، گندم، خرما، انار یا انگور
        فرقی نمی‌کرد
        حتی اگر نمی‌چیدی راهی برای بیرون کردنت پیدا می‌کردند
        عاشقی آن هم بیخ گوش خدا کم جرمی نیست
        جسارتت را شکر
                              مادر.
         
        خوب بهانه‌ای دست خدا دادم
        مطمئنم فردا، همین فردا
        من را به جرم حرف‌هایم از آن بهشت رنج‌آور نیز محروم‌ می‌کند
        و اگر بر زبان نمی‌آوردم
        به جرم نگفتن حقیقت محرومم می‌کرد
        خوشحال باش خدا
        آن‌قدر مرام داریم که تا هستیم نگذاریم جهنمت خاموش شود.
         9/3/93
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        8