چندشعراز:خالدبایزیدی(دلیر)
شب یلدایعنی:دورهم بودن
شبی فارغ ازاندوه وغم بودن
«دلیر»پایان عمرخفاش است
چون دانه های انارباهم بودن
...............................................
شب یلدایعنی:
زلف سپیدمادربزرگ
برشانه های سپیدزمستان
....................................................
دانه های انار
برلبهای یار
به شکوفه نشست
وبوسه ای
برگونه های گلفام اش
به سرخی گرائید
........................................
اناری می شکافد
لبی سرخ می شود
کبوترسپیدی برایوان خانه
چهچه کنان می گوید:
کاش!
همیشه اینچنین
می بود...لبهایمان خونین
............................................
من بوسه ای را
ازلبان سرخ ات دزدیدم
وتو!
یلداهایم را
ازنگاهم
........................................
درشب یلدا
می خواهم!
درسپیدی نگاهت بنشینم
.............................................
گفتی:شب یلدامی آیم
گفتم:هرگز!...نیا
اگربیایی...
دوک اندیشه ام
دوباره پنبه می شود
بگذاربه انتظارت
باشتیاق دیدارت
دانه دانه های اناررا
پاک کنم
یلدایم راویلداهای دیگرم را
به انتظارآمدن ات
به سپیده برسانم
تورابه خدا!...نیا
من این قول رابه سپیده داده ام؟!