من چه می دانستم ؟
من چه می دانستم ؟
سفری کور و پر از وحشت و خون
به بلندای قرون
در ازای گنهی بی مقدار
مزد یک غفلت و نا فرمانی است ؟
من چه می دانستم ؟
که در این دارِ مجازاتِ زمین ،.....
اسب رهوار زمان همچون باد
قرن ها می تازد
ولی این راه پر از دلهره را
سرِ پایانی نیست.
قرن ها گفتم و اما
اینک
صد هزاران هم رفت.......
روز اول که مرا می راندی
گنهم کوچک بود
اشتباهی همه از خامی یک کودک بود
ولی امروز وجودم شده سرشار گناه
دست هایم شده آلوده به خون های خودم
خون پاک هابیل
اولین حاصل تبعید من از در گاهت .....
شد سر آغاز پلیدی هایم.
من چه می دانستم ؟
که بر این سفره رنگین زمین
راز ماندن ، خون است ؟
سالها کُشتم و کُشتم
تا از این مهلکه جان در ببرم
تو چنانم کردی ،
که خودم قاتل و هم مقتولم
همزمان ظالمم و مظلومم
گاه فرعون ، زمانی موسی
مدتی کاوه و روزی ضحاک
خود حسینم گهی و گه شمرم .........
روزی از روی حسد
نور چشمان پدر را خاموش
در ته چاه خیانت کردم
روز دیگر ز کج اندیشی خود
تیغ بر فرق عدالت کردم
من خودم را کشتم ....
رنج من کافی نیست ؟
که دگر باره مرا وعده ی دوزخ دادی ؟
مگر آن میوه ی ممنوعه چه بود ؟
آنچه خوردم تو بگو سهمِ که بود ؟ ....
که مجازات من از روز ازل تا امروز
در نگاه دل پر کینه ی او کافی نیست ؟!!
گاه می اندیشم .........
شاید اینها همه خوابی است
پریشان و سیاه
شاید از ترس همان میوه ی ممنوعه
که خوردم دیشب
وهم و کابوس و خیالات ،
چنان بختکِ سنگین ، به سرم افتاده است
و پس از رویش خورشید سحر
دست پر مهر تو با بخشش بی پایانت
چشم های نگرانم را باز
می گشاید به همان گلشن زیبا که از آن آمده ام !!
خوش خیالم من .....هااااااااااااااااا ؟