رهایی
*****
فریب چشم زیبایی اگر روزی نمی خوردم
به قربانگاه عشاقان دل خود را نمی بردم
رهایی سخت، اما ره به آزادی بّرّد این د ل
دِلِ شوریده هم بار دگر گردد کمی عاقل
یکی دیوانهء مهر است، نهال عشق می کارد
یکی دیگر در این عالم بسر فکری دگر دارد
برای دل ولی گاهی غمش باریست بس دشوار
غمش را می خورم اما دِلِ من نیز دارد بار!
اگر می جویم آن قلبی که جان را در رهش بازم
بدنبال دلی هستم که او باشد هم آوازم
اگردنبال آن هستی که تا یادی کند شادت
به روز شادی و حتی به هنگام مبادایت
حکیمان جمله می گویند، راهت راهِ بیراهیست!
اگر عشقی نمی ورزی توقع کار بیجاییست!
مثال شمع گراز عشقِ پروانه نمیسوزی
سیاهی میشود پیروز، گاهی، لحظه ای، روزی!
در این دنیای سرشار از غرور و کینه و نفرت
در این دنیای پوشالی، در این دوری در این غربت
یگانه راه خوشبختی همه خوبی و لبخند است
وتنها پرسشِ مانده، بهایِ آدمی چند است!؟
فروزان کردنِ آتش در این دنیای تاریکی
ز زشتی ها هذر کردن، به خوبی جمله نزدیکی
رَهَت را گر شناسی خوب و پا در راه اندازی
بیابی آنچه می خواهی، جهانی تازه می سازی
*********************
فرزان
نوامبر 2013، انگلستان