جمعه ۷ دی
شب را کشید روی سرش شعری از نگار حسن زاده
از دفتر برف نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳ ۰۸:۰۷ شماره ثبت ۳۰۲۸۸
بازدید : ۸۴۳ | نظرات : ۱۱۹
|
آخرین اشعار ناب نگار حسن زاده
|
داشت تاب میخورد
هشت سال ،
از زمینی که
معلق بود روی هوا
به هركس هدیه داد غنچۀ لبخندش را
اخم...تبر...
پـرپر شدبغضش
پای دلش که لرزید
تکیه زد به دیـــوارِ اشک هایش
شمرد دار ونـدارش را
خانه؟؟
نه...
درد؟؟
درد یتیمی را ارث تنهایی
یا..
تنها ارث داشت
بریده بود امانش را تاب بازی
ستارۀ چشم هایش
که از نفس افتاد
خزید
به آغوش سنگفرش خیابان
شب را کشید روی سرش
به جای نامردمان
باد...
آمد به پا بــــوسِ
داغ های شکفته بر لبش
باران...
خواندبرایش لالایی غریبی
خورشید که بیدار شد
خوابش برد
و رفت...
با لبخند فرشته های منتـظر درباغ
سکه بارانش کردند
همان هایی که...
به ناگه
آمد صدایی از فـــــراسوی ابرها
آی آدم ها
انسان باشید
عقلتان به چشمتان
نه ....
به احساساتتان
*سپاس از برادر بزرگوارم جناب آقای "حسین باران" بابت ویرایش این سپید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.