(رمز شب دلدادگی )
همان روزی که تن کردی حریر نرم طنازی
قسم خوردی محبت را به پشت گوش نیندازی
زدی انگشت در جامی، که شیرین تر شود کامم
منم در دست تو کردم طلای زرد ممتازی
میان دفتر عشقت تعهد داده ای ان روز
که بی حرف و دولا پهنا، حقوقم را بپردازی
منم گفتم به تو اری ، زدم در دفترت امضا
تو امضا کرده ای در ان ،که عشقم را نمی بازی
شدم در کار لبهایت ، هوادار هواهایت
تو هم در کار من گشتی ،به تیمار و شکرسازی
بده از باجه ی عشقت همین امشب حقوقم را
تو هستی کارفرمایم ، تویی که کارپردازی
نگو تمدید کن مهلت ، که در راهی بلاخیزم
تو میدانی نمی خواهم،که سنگی در ره اندازی
عزیزم ، بانک رسوایی ، برایت وام می گیرم
به ابرویت قسم باید که قسطش را بپردازی
لباس خستگی دارم، لباس عاشقی تن کن
بیا با شهد شیرینت ، که تلخی را براندازی
من از دیوانگی رفتم ، پی پروانگی ، اما
تویی کز شمع چشمانم هزاران شعله می سازی
بگو رمز شبی ((جاذب )) که نیکویی به جا ماند
به جز تسبیح مشتاقی ، نباشد راه پروازی
من از رمز شبت خواندم، که با تکرار شبگردی
نماز شب قضا گردد ، پی سوغات شب تازی
شراب شعر من گشتی ،کجا بردی سکوتم را
الا یا ایها الساقی ، مکن با هستی ام بازی
((جاذب نیکو ))