نشسته روی صندلی همینجا روبروی من
می خنده با همه وجود نگاه اون به روی من
دلخوشی من خنده هاش خیلی دلم تنگه براش
دلشادم از اینکه هنوز خنده میارم رو لباش
دستاش تو دست یارشه عشقش اونجاس کنارشه
یه قلب تو قهوه فالشه زندگیشم به کامشه
شکست من ٌ غرورمٌ سوزند اون تار و پودمٌ
بی اعتنا گذشت و رفت سیا کرد حال و روزمٌ
یه مدتی بودم بیمار من موندم ٌ اشکٌ گیتار
دوران سختی بودٌ بعد یواش یواش شدم بیدار
این حق من نبود ولی قسمتم این بوده وٌ هس
راه اومدم باسرنوشت از عشق اون گرفتم درس
گفتم باید بخندمٌ خنده بیارم به لبا
دلها رو من خالی کنم از غصه ها وٌٍ از غما
هرشب با من صدها نفر شاد می شنٌ دست میزنن
از ته دل می خندنٌ گاهی میشه غش میزنن
میخنده از کارهای من و من به اون به زورکی
کاش برمی گشتیم ما دوتا به اون روزای کودکی
دلقک این سیرک شدمٌ راضی به این بازی منم
زیر نقاب خسته ام پٌر زغمٌ شادی منم
نگاش تو چشمای منه دستاش تو دستای دیگه
کاش میگفتم به روزگار نچرخ دیگه بسه دیگه
اسامه شهریور 93