سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        منم زیبا

        شعری از

        طارق خراسانی

        از دفتر نیمایی نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۳ ۰۰:۳۲ شماره ثبت ۲۹۸۵۸
          بازدید : ۹۳۳   |    نظرات : ۱۰۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر طارق خراسانی

        گلایـه دكتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری و گفتگوی طارق با آن دو بزرگوار!

        به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
        گلایه ای از خدا، منتسب به دكتر علی شریعتی

        خدایا کفر نمیگویم،
        پریشانم،
        چه میخواهی تو از جانم؟!
        مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
        خداوندا!
        اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
        لباس فقر پوشی
        غرورت را برای تکه نانی
        به زیر پای نامردان بیاندازی
        و شب آهسته و خسته
        تهی دست و زبان بسته
        به سوی خانه باز آیی
        زمین و آسمان را کفر میگویی
        نمیگویی؟!
        خداوندا!
        اگر در روز گرما خیز تابستان
        تنت بر سایه ی دیوار بکشانی
        لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
        و قدری آن طرف تر
        عمارتهای مرمرین بینی
        و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو یی روان باشد
        زمین و آسمان را کفر میگویی
        نمیگویی؟!
        خداوندا!
        اگر روزی بشر گردی
        ز حال بندگانت با خبر گردی
        پشیمان می شوی از قصه خلقت، 
        از این بودن، 
        از این بدعت.
        خداوندا تو مسئولی.
        خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
        در این دنیا چه دشوار است،
        چه رنجی میکشد آن کس
        که انسان است و از احساس 
        سرشار است

        و این هم جواب سهراب سپهری از زبان خدا

        به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید
        منم زیبا
        که زیبا بنده ام را دوست میدارم
        تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
        ترا در بیکران دنیای تنهایان
        رهایت من نخواهم کرد
        رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
        تو غیر از من چه میجویی؟
        تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
        تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
        تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
        که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
        طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
        که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
        وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
        تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
        که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
        وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
        مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
        هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
        که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
        آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
        این منم پروردگار مهربانت
        خالقت
        اینک صدایم کن مرا.
        با قطره ی اشکی
        به پیش آور دو دست خالی خود را
        با زبان بسته ات کاری ندارم
        لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
        غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
        بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
        به نجوایی صدایم کن.
        بدان آغوش من باز است
        قسم بر عاشقان پاک با ایمان
        قسم بر اسبهای خسته در میدان
        تو را در بهترین اوقات آوردم
        قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
        قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
        قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
        برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
        تمام گامهای مانده اش با من
        تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
        ترا در بیکران دنیای تنهایان،
        رهایت من نخواهم کرد.
        طارق خراسانی
        سلام ای نازنینانم،
        علی جان، 
        نازنین سهرابِ گل آوازه،
        یارانِ سفر کرده.
        شبی من با خدا در گفتگو بودم،
        دلم خون بود و می گفتم:
        «خداوندا ،
         عروسک های زیبایت،
         همه نابود می گردند،
        هیروشیما، 
        ناکازاکی،
         تل زعتر ،
        و هر جای زمین دیدم ، 
        درون آتش است و خون و خاکستر،
        و تو یارب نمی دانم،
        چه لذت می بری زین  موجِ خشم و کینه ی انسان»
        دگر غافل شدم  زین، من ،
        خدا را بنده ای هستم
        و او خود بنده پرور ایزدِ داناست!!
        زدم بر سیم آخر ، 
        خدا را من چه ها گفتم!!
         خداوندا،
        مگر با حوریان، 
        سری داری و سودایی،
        و فارغ از بنی آدم ؟!!
        دو چشمانم  پُر از خون شد،
        و خوابیدم.
        وجودم را چو مرغان در فضا دیدم،
        نترسیدم و دیدم روز دیگر را.
        زمین در آتشِ جنگ و بلا می سوخت،
        هزاران ؟ صدهزاران؟
        نی،
        که هرچه بود انسان در زمین می سوخت،
        لهیبِ آتش قهرِ الهی،
        تا ثریا برده سر را،
        آسمان می سوخت.
        زمین میدانِ غوغای جهالت بود،
        صدایی می شنیدم ،
        نه زیر آن بود... و  نی بَم بود،
        رسا، مردانه،
        می فرمود:
        قسم بر شام ،
         بيتِ پاک ،
        قسم بر تین و بر زیتون. 
        فسم بر طور سينا
        به مكه سرزمین  وحی،
        امینِ راهِ آزادی،
        نظام خلقت انسان مرا نیکوست،
        وگفتم من به پیغمبر:
        « لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم 
         ثم رددنه اسفل سافلين  »
        بلی یاران،
        به شوخی ایزدم هرگز ندارد گفته ای ،
        که آن یکتای بی همتا،
        بود غوغاگر هستی ،
        بود خود احکم و الحاکم،  
        همو گوید:
         « وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ [1]
        بیدار شو، انسان...
        خدا می گفت:
        «ندیدم بنده ی پاکی،
         پی نانی،
         به قدر یک نفس  دل بر حرام آرد،
        ندیدم بنده ی پاکی،
        به بی رحمی،
        ندیدم جز دلی عاشق،
        خداوندان ایمان را...
        و من بار دگر این آسمان در هم فروریزم،
        بقول حافظ شیراز، 
        آن بنده،
        که طرحی نو در اندازم.
        و اکنون آنچه می بینی همان باشد،
        که گفتم برمحمد  طفلِ تنهایی،
        که او را بهترین جُستم....»

        [1] « و اگر میان آن‌ها داوری کنی، با قسط داوری کن»
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3