هفتم تا یازدهم اردیبهشت ماه سال هشتاد و نه برای اولین بار به اصفهان رفتم و ره آورد سفرم این نیمایی ست که تقدیم می کنم به همه ی اصفهانی های شعر ناب به خصوص جناب مجاهدنیا، جناب چشمه و فریاد عزیزم...
.................................
اصفهان ، نصف جهان بود کمابیش ، ولی...
طاق بر طاق نشسته
طاق هایی زیبا
حاصل دست نیاکان سپاهانی ها
با عمارت هایی
به بلندای فلک
و هنرمندانی
که به عرش اعلی
دست ها می سایند
و صدای نفس خسته ی آن مردانی
که نهادند ز دل، خون و ز جان، خشتی چند
که بمانند و بدانیم
تا بدانیم که ما سرور دنیا بودیم
این نه از کبر و غرور واهی ست
و نه بر طبل تعصب کوبم
خود عیان است و به صد گونه بیان می دارد
اصفهان ،نصف جهان بود کمابیش ،ولی...
محور نقش جهان را گویی
که جهانیست ز فرهنگ و هنر
پشت آن طاق نماهای بلند
پشت آن کاشی ها
نور و اندیشه و علم است کهبر قلب جهان می تابد
اصفهان ، نصف جهان بود کمابیش، ولی...
زنده رودی که بزاییده هنرمندان را
می خروشد
ولی ..
اما...
انگار...
رود زاینده سترون شده است
ناخلف فرزندان
هیچ از رسم امانت نسپارند به یاد
طمع علم نیاکان که دگر نیست که نیست
لااقل پاس بداریم تلاش پدران
اصفهان نصف جهان بود کمابیش ، ولی...
جنبید مناری ودلم با خود برد
جنبید دمی
رقص خوش آهنگی داشت
رقص بر پیکر تاریخ
- که ما هم هستیم
سرّ ِ ما گرچه نشد فاش ولی...-
چشم عالم به تعجب، همه باز است هنوز
میلرزد و می جنبد و می رقصد و ناگاه
با خویش به اعماق زمان می برد این دل
و چه خوش می گوید
کاین عمارت
در پس ِ چندین قرن
پر ز راز است هنوز
اصفهان نصف جهان بود کمابیش ، ولی...
پدران ، بار امانت به زمین افکندند
کی توانیم که این بار به مقصد ببریم؟!
این که بد قرعه ی بدفال که بر ما افتاد
نظر تنگ من است این
و یا کار فلک...
هر چه خواهد باشد
من که از خویش فرو نگذارم
اندکی جهد و تلاش و کوشش
اصفهان نصف جهان بود کمابیش ، ولی...
.....................................
پ.ن.
بهانه ام اصفهان بود و دلتنگ این مرز و بوم، با تاریخی که توان پاسداشت مان نیست...
پ.ن.
تکه تکه نوشته شد، هر بار در مکانی به صورت بداهه، ایرادها را گوشزد کنید ویرایش کنم