خورشید
در پشت یال شیرها غروب کرد
و باد در جمجمه ام پیچید
پا در رکاب اسب مرده از جهنمی می آیم
که دیوار هایش از استخوان کودکانی ست
که مدام نرون را نفرین می کنند
باد در جمجمه ام پیچید
اینجا دنیاست
و رود خون هایش از می سی سی پی
تا سند
گندم زار ها را خونیاری می کنند
و متر سکهاش
برای نزول بمب ها دست های چوبین خود را باز کرده اند
و کلاغ ها از ترس سفید شده اند
آنجا که دختران زنده به گور معصومیت خود را
از زیر ارابه های تاریخ بیرون می کشند
اینجا دنیاست
و از پشت دیوارهایش گرفته
تا راه هایش
تا از پنجره های بی حنجره ی مردمانش
صدای گرگ و گلوله می آید
وسگ های نازی با صلیب های شکسته
نگهبان دیوارند
اینجا دنیاست
بر خلاف میل خدایان یونان می چرخد
مثل زیتون تلخی که شعار شیرنی صلح سر میدهد
حلقه های المپیک را به گردن انداخته ایم
و هی می دویم
اینجا واقعا دنیاست ؟
خدایا سیگار می بارد
مثل چشم گربه ای گرسنه
روشن !
داغ !
زل میزنم به کلاغ دیوانه ای
که آخرین خبرها را مخابره می کند
و بعد روی شاخه ای به دنبال قاره ای می گردد
که تخم نحس خود را دوباره جوجه کند
اینجا دنیاست
دیوانه ها را کسی درک نمی کند
وشاعرانش روزی سه بار
سکته می کنند
واگر با قلم استخوان خودت بنویسی
از آخر به اول خوانده می شوی
به همه چیز ماست می مالند
حتی به مرگ کودکان زیر باران زمستانی موشک
و به بادهای موسمی باروت
و به ماست هم ماست می مالند
اینجا دنیاست !