این شعر واقعی تقدیم به فرزندانم استاتیرا و ارنی کا و ایستازیس که درد می کشند
سلام کودکان گرسنه ام
بابا عزیز کلهر
اگر چه عریان نیست
اما از زمستان امسال می ترسد
چرا که سر بر کفش های پاره تان
چند شب است با گریه می خوابد
سلام کودکان گرسنه ام
هر چند نمی شود انار خرید
هر چند امشب سه شب است
که دیگر سیب زمینی پخته نیز در سفره ی بی نان این شاعر
آجر شده است
اما شاید
فردا
5000 هزار تومان در پیاده رو پیدا کنم
وبرایتان جشنی با نان سنگک بگیرم و گوجه ونمک
عزیزان من بخوابید بخوابید
دوست دارم
این آخرین شبی باشد
که دخترانم استاتیرا و ارنی کا و پسر همیشه دلتنگم ایستازیس
پدر را روی دوپای خود می بینند
گریه نکنید
فردا شاید پرنده ای راهش را گم کند
وبه خانه ما بیاید
و باز هم ترانه ای از خوشبختی های دور برایمان بخواند
سلام کودکان گرسنه ام
به یاد فقر ما می شود سند شرافتی تنظیم کرد
و در موزه گذاشت
تا همه بدانند
شاعر وطن با کودکان گرسنه اش
پنهانی خندیده اند به این دنیا
سلام کودکان گرسنه ام