" در من کسی یکریز و ممتد گریه می کرد "
========================
دیشب نفس را در گلویم خفه کردم
دور سرم ته مانده های بغض چرخید
چرت نگاهم را به سختی پاره کردم
دردی به دور گردنم تا صبح پیچید
***
هر لحظه کابوسم کویری تشنه می شد
روی لبم دریایی از جنس نمک بود
از تاول و خونابه ها لبریز بودم
احساس من تصویر بردار ترک بود
***
هی با دلم هر واژه را نشخوار کردم
انگار از آیینه ها ترسیده بودم
آرام پای خنده ی گورم نشستم
وقتی ترک های تنم را دیده بودم
***
بی کس ترین کوچی که دیدم مردنم بود
دلواپسی در خاطراتم پرسه می زد
ارابه ای پشت سرم بی نعل می رفت
دیوانه ای در شهر ماتم پرسه می زد
***
ردّ غزل های سیاهم را گرفتم
درماندگی در واژه هایم جلوه گر بود
وقتی که درد شانه هایم را کشیدم
نقاشی ام از درد من آشفته تر بود
***
درمن کسی یکریز و ممتد گریه می کرد
یک کاروان حس ّ مرا آیینه بلعید
آرایه های صورتم را پاک کردم
اما ...نهالی تازه در من باز رویید
***
حالا پر از شعرم و می خواهم برقصم
با واژه هایم حسّ بی اندازه دارم
دارم خودم را می کشم بر بوم شعرم
انگار حس وحال و شوق تازه دارم
***
احساس وقتی آسمانی شد غزل را
در انسجام لحظه هایش می سرودم
حالا جهان تعبیر خوب خواب من بود
او بود و دستانش که من آسوده بودم