1
با خبر از دل من دیر شدی، حرفی نیست
تو مرا گریه ی شبگیر شدی، حرفی نیست
غافل از صیدِ به تسخیر شدی، حرفی نیست
اگر از منظره ها سیر شدی، حرفی نیست
یا از این پنجره دلگیر شدی، حرفی نیست
2
خواســـتم پیـشِ نگـاه تو...، که اعجاز کنم
بر نیــــاز تو کمی هم شـده...، من ناز کنم
بی تو اکنون به چه ســان بال دگر باز کنم؟
عادتم بـود...، به همــــراهِ تــو پــرواز کنم
اگر این بار زمین گیر شدی، حرفی نیست
3
در جوانی شده ای خسته، به غم، پا دادی
مُردم آن روز...، جوابم « تو برو... » تا دادی
آمدم در بغلت، بوســه دَهی، ها...! دادی؟
عشـــق را مثل عصــــا...t، زیر بغل جا دادی
به گمانم که کمی پیر شدی ، حرفی نیست
4
روز اول ز جفا ...!!، هیچ!!، کجا حرف زدی؟
عشق را خواندی و از لطفِ خدا حرف زدی!
عاشقم کردی و از عشــق و وفا حرف زدی
با من از بازی گـــرگم به هــــوا حــرف زدی
وقت بازی تو خودِ شیر شدی،حرفی نیست
5
پنجـــه ی مهــــرِ تو بر زلـفِ پریشـــــانم بود
دست هایت به محبت، که چه مهمانم بود!!
سرت ای عشق، چنان مست، به دامانم بود
تازه گفتی که گنـــاه از من و چشـــمانم بود
که در این معرکه درگیر شدی، حرفی نیست
مخمس با تضمین از غزل سرکار خانم زهرا حاصلی
5 مرداد 1393طارق خراسانی