همه با هم از آب شکایت بکنیم!!!
"آی آدم ها"
در هیاهوی زمان
ماه
درقعر زمین
مانده در خاموشی گور!
همه چیز وارونه
مثل هذیان رهایی
مثل تعبیر جدید بشر از بودن و عشق
از دگرگونی و مرگ...
"آی آدم ها"
در فرودست دیگر کفتری نیست به هوش
خبری نیست به لب
همه خاموشی محض
نان خشکیده هنوز
مانده در قعر تنور
دیگر اینجا که کسی نیست به نانی دلخوش!
"آی آدم ها"
نه سپیداری در اینجا سَرِ پاست
و نه اندوه دلی مختصر است
که در این آب روان شسته شود
کوزه ها
پرشده از شعر جنون
به کسی آب گوارا نچشیدند
-مگر زهر-
کوزه را پر نکنید همه جا عطشان است
غم پر کردن کوزه
مثل رویای دم صبح بسی شیرین است
تلخی آن جاست که دیگر
کوزه ای نیست که در خاطر سهراب
پر از آب شود...
"آی آدم ها"
آب را گل بِکنید
همه جرمش با من
سیره از شستن پرهای تنش
سخت پشیمان شده است
خواب در چشم همه رهگذارن کابوس است
آب درمان تمنای من و جان نشود
درد دل از سر بیداد خزا نست
و ما
مانده در این گور بزرگ
با هم از آب شکایت بکنیم
که چرا دیر زمانی ست...
خودش گِل شده است...
.....