" مرده ای گور به دوشم ،لب گورستانم "
که در این وحشت شبگیر غزل می خوانم
سعد سلمان شده ام ،در قفس فاصله حبس
روز و شب در پس پرچین زمان زندانم
تا تو از تیشه ی عشقت گسلی ساخته ای
گذر زلزله افتاده به شهرستانم
مثل یک صاعقه تن پوش سیاهی بر دوش
شبحی نیزه فرو برده در انگشتانم
می دوم پشت سرم خواب برآشفته ی باد
عرقی رانده به پیشانی نافرمانم
مانده در صفحه ی جانسوز دلم ردّ قلم
من سرخورده ی رسوا که سخن می رانم
بی مِی ای ردّ لبم مانده به جا بر لب جام
نقش رسوایی مِی حک شده بر دامانم
جادّه سرسخت ترین عامل ویرانی من
و من از سخت ترین فاصله سرگردانم
دیگر از لفظ و معانی به ستوه آمده ام
چون من از روز ازل عاقبتم می دانم
***************************
پ:ن:::
هزار تکه تکه تکه ام کن
می خواهم
در دستان تو دست به دست بگردم...
پ:ن:::
سرنوشتم را
دست های تو رقم می زند
دو باره مشت کن
تا بلرزانی...
پ:::ن
چقدر دور می شوی
وقتی نسیم دست های تو
در همین حوالی پرسه می زند...
***********
*مصرع اول بداهه ای از استاد غزل محمدرضا نظری عزیز