خدا جونم خدای مهربونم
چقدر سخته که دور از تو بمونم
شدم بازیچه دنیای فانی
شدم آخر فنا در زندگانی
خدایا تو پناه لحظه هامی
تو امیدی تو خورشید شبامی
دلم را از سیاهی پاک کردم
به جز تو هرچه بود را پاک کردم
عبادت را به خدمت دیدم و بس
نخوردم حق کس یا حق ناکس
شدم ناجی شدم قربانی دل
سرشتم من زنو آدم از این گل
همه مکتب و دینم شد مرامم
گذشتم از نماز و از کلامم
نمازم شد زکات این تن من
رسالتها نهادی گردن من
زکات این زبانم مهرورزی
به خلق تو به نیکی عشق ورزی
زکات این دو دستم دستگیری
کمک بر مستمند نه سخت گیری
زکات چشم من شد چشم دوزی
زهر نامحرمی شد چشم پوشی
زکات عقل من فکر و تعقل
در این آمدن و رفتن تامل
زکات قلب من شد مهربانی
صداقت راست گویی همزبانی
چه روزها و چه شبها در نمازم
فقط خواندم دوخط راز و نیازم
زبانت را نفهمیدم ولیکن
شدی عادت برای هر گدازم
چو شرمسارم از این انسان شاکی
نیایم سوی تو با جسم خاکی
کنم غربال من این روح زارم
بسازم آدمی که دوست دارم
سپس آیم به سویت با تمامم
بخوانم آن نماز که گفت امامم
همه سعی و تلاشم از بر جان
که رام گردانم این انسان حیوان
لیاقت ده شوم یارب غلامت
زنم این روح ٌجسمم را بنامت
اسامه