يکشنبه ۴ آذر
|
دفاتر شعر محمد صادقی راد(رادحافرس)
آخرین اشعار ناب محمد صادقی راد(رادحافرس)
|
شب٬شب فریاد بود/ موعد دیدار بود/تار چه بود.....ماه بود/ سبزه و دشت شاد بود/ بر لب دل منحنی همچو حل ماه بود/ این شب پر مار......چه بی مار/ بر لب شب یاد به فریاد/که خاور...../ در پس دیوار بپوشد/ تا که رخ نوح نجوشد/ بر لب شب یادبه فریاد:/ که به طرف گرد زیر نوک انگشت بیافتد ....../خورشید..../ یا که دیوار بلندی بسازند زه شب بر سر خاور/ آری نزدیک سحر بودشو اندک نظری در دل خود داشت ../ افسوس....!افسوس٬که شب٬/ در طلب غلظت تاریکی خود جان شفق.... کشت/مردی بیامد/ خندان....!!/ چند خورشید در آن چارق بر دست/ چه زیباست کسی٬نهفت دیوار باشد....او بود/ بیامد .../دیوار شدش یار٬نه...بیمار/ شدش کار٬بر جگر سوخته ی دیوار٬یار../ ارض به خروشیدنو باد به آواز شدند یار/ احساس افسار گسیخته٬که عمری است فتراک ز صاحب ببریده/ به فریاد٬شدش یار/ دل با دیدن اوضاع٬بیانداخت مچاله کرده خودش را در کف خندان/ خوش بودمو از بودن عقلم همه را فخر بدادم/ بی جان کرده خودش را عقل در سفت خندان بیانداخت/ من بی من ماندم در خانه/ خانه ی من ستون و سقف و پی نداشت/ خواه و ناخواه من نیز برفتم/ چون رسیدم موج نور خیسم کرد/ با نور بارانی خود خشت ز دیوار فرو ریخته/ ذخیره میکردن خشتان نور را/ در عین فرو ریختن مایعی نمناک ز شوق/ کیستی بگفتم مرد خورشید به دست را.../ نگفت..../ در نگاهش لمس کردم غم او را به خودم/ گویی نگاهم شور دستی است در آن زخم وجودش/ غرق میشد در آب نزدیکی با او وجودم/ طاقتم نماند/ برگشت٬اندکی صبر و باز گشت٬با نفسی حبس/ کیستی و چیستی و ز کجایی؟/ خطابم کرد ٬٬سد راهم٬٬:جویباری از سمت خدایم/ در عمق آب در تحیر غرق شدم/ ساعتی در کف خندان بدیدم....../ او را صاحب زمان یافتم/ آری او* س.ن* (((مهدی))) بود/ خواستم در آب نزدیکی او غرق شوم/ آب سخت موج میزد/ ««مرا به ساحل برد»»».
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.