من مهدی ام جدّا که اکنون در بر تو
میخوانمت قربان نام اطهر تو
میجومت میبویمت چون گوهر و گل
ای خلقت گلها شده از گوهر تو
میریزم اشک از دیدگانم روی قبرت
گردد دوای زخمهای پیکر تو
طاووس اهل جنّتم اما ز داغت
حالا شدم چون قُمریان نوحه گر تو
جانم فدای این فداییهای راهت
قربان هفتاد و دو تن همسنگر تو
افتاد در دامان ناپاک شیاطین
هرکس که روی خویش گرداند از در تو
ایکاش بودم روز عاشورا کنارت
ایکاش بودم آن زمان در لشگر تو
ایکاش نامم ثبت میشد با شهیدان
همراه نام عون و فضل و جعفر تو
ایکاش چون حرّ و زهیرت عابسانه!
سر میشکستم پای خُمّ و ساغر تو
ایکاش جانم را فدایت مینمودم
چون مسلم بن عوسَجِه در محضر تو
ایکاش میشد تا نمازم را بخوانم
با قاسم و عبّاس در پشت سر تو
باید عرب در راه عشقت عارفانه!
گردد مرید ترکزاده نوکر تو!
باید بیاموزند ادیبان هم ادب را
از این نگهبان کهنسال در تو
اسلام میرفت آبرویش را ببازد
ناگه برنده شد ز برگ اکبر تو!
قرآن نفس میزد،هوایی تازه میخواست
دادش نفس پاره گلوی اصغر تو
پس کو مزار سیزده ساله مجاهد؟
-طفل یتیم مجتبایی منظر تو-
در مدفنی کوچک چگونه جا گرفته؟،
قدّ بلند افسر نام آور تو
قدّ رسای او مگر که آب گشته؟،
در آتش شرمندگی از دختر تو
خون گریه خواهم کرد جای اشک جدّا
بر جسم پامال به خون غوطه ور تو
وقتی رسول الله بوسید از گلویت
خنجر چگونه بوسه زد بر حنجر تو؟!
دیو بشرصورت ز دست تو-سلیمان-
انگشت را زد همره انگشتر تو
آری ،شهیدان زنده اند،این گشت ثابت،
وقتی که قرآن خواند بر نیزه سر تو
بعد از جفای اسب تازی روی جسمت
کردت شناسایی چگونه خواهر تو؟
کردند حمله غارتیها بهر غارت
چون گرگها بر آهوان مضطر تو
بهر زیارت هر زمانی که می آیم
آید به گوشم ناله های مادر تو