بِذِکریکَ عَینی تَذرفُ الدَّمعَ کَالشَّمعِ
وَمَـا اَطیَـبَ رُؤیاکَ فِی قَطرَةِ الدَّمعِ
ذَهَبتَ بِعَینی اِذ رَأیتُ ضِیائَکَ
وَ خَطبُکَ لِلاَحبابِ یَخطِفُ سَمعی
فَوَاعَدتُ وَعداً ثُمَّ اَخلَفتُ مَوعِدِی
تَجاوَزتُ بَعضَ الحُدُودِ وَ لَم اَرعِ
وَ اَجرَمتُ جُرماً ثُمَّ اَصبَحتُ نادِماً
فَقُلتُ لِاُمِّ العَینِ اَدمِی وَ اَرضِعِی
وَ تُرمَی اِلَی قَلبِی سِهَامُ غِرَامِکَ
فَاَخرِق بِسَهمٍ یَثقبُ التِّرسَ فِی الدَّرعِ
(واحد)
ترجمه ی شعر :
(به یاد تو چشمم چون شمع اشک می ریزد و چه خوب است دیدن تو در قطره ی اشک)
(آنگاه که نور تو را دیدم دیدگانم را بُردی و اینکه دوستان را خطاب میکنی گوشم را می رباید)
(سپس وعده ای کردم و خلف آن نمودم و از بعضی حدود گذشتم و رعایت نکردم)
(و جرمی را مرتکب شدم و پشیمان گشتم پس به مادر چشم گفتم رضاعت کن و خون گریه کن)
(و تیرهای عشقت به قلبم پرتاب می شود. چه شکافنده تیری است که زره و سپر را می شکافد! )