يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر باقر رمزی ( باصر )
آخرین اشعار ناب باقر رمزی ( باصر )
|
تقديم به سروران و عزيزان گرامي سايت شعر ناب
به مناسبت آخرين روز از سال 1392
اگر دنيا مرا سيراب مى كرد
سرابش را كمى پر آب مى كرد
من اينك جامه ام پاكيزه تر بود
ز عشق و معرفت هر ديده تر بود
قدمها با هدف پرواز مى كرد
پرستو هم كلامى ساز مى كرد
مرا روزى چراغ روشنى بود
به خارستان ما هم گلشنى بود
همان روز از حرا فرياد آمد
صداى تيشه ى فرهاد آمد
مرا بر شانه هايش تا ابد برد
چو موسى راه دريا با سبد برد
از آن جا تا مدائن من دويدم
خروش و ناله ى بت را شنيدم
شرر در خانه و بتخانه افتاد
ز باران قطرهاى شكرانه افتاد
عزا با لات ميدان گفت اين است
محمد (ص)آمد او را نام امين است
به چادرها حديثى بود روزى
مريدى سينه چاكى سينه سوزى
چراغ آيه را خاموش كردند
سر بى كينه گان بر دوش كردند
مگر زيتون و انجير دير كردند
كه فصل لاله را زنجير كردند
همان جا سوره ى قل را ربودند
كه جمع مطربان مى را سرودند
به قرآن جزوه ها را پشت كردند
جفا بر دين و بر زرتشت كردند
لبالب بر بتان آيينه بردند
شراب و شام را تا سينه خوردند
همان روزى كه آيين دربدر شد
صراط مستقيم باريكتر شد
مرا آيينه روزى داد پندى
كه با آيينه ها پيمان نبندى
بگو آيينه را تا رخت بندد
من بيگانه را بر تخت بندد
چرا آيينه خود آيين ندارد
چرا آيين ما هم دين ندارد
چرا آيينه ها شب كور گشتند
چرا حوا و آدم دور گشتند
چرا آيينه در ما رنگ خون است
چرا آيينه همراه جنون است
مقيم اين خراب آباد ماييم
خراب اين سراب آباد ماييم
خدايا در كويرم خار زاريست
دو دستم با دعا آيينه داريست
صداى نى ز نيزاران نيامد
به دامان قطره اى باران نيامد
شدم خارى به چشم لات بازان
چو زنجيرى به پاى ترك تازان
خدايا روز ما را شب نشسته است
به جام كودكان عقرب نشسته است
تن زخمى ما كى دربدر شد
همان جايى كه با تيغ همسفر شد
همان جايى كه تيغ و ابروان خم
همان جايى كه پشت پهلوان خم
چرا اين جا كلاغ يك رنگ دارد
پر طاووس با وى جنگ دارد
مگر رنگى بجز رنگ خدا هست
مگر جز ناله و شيون صدا هست
بيا تا سينه را سينا ببنديم
فرازى بر دل اعطينا ببنديم
بيا امشب سراغ از مى بگيريم
سراغ از نى لبكها كى بگيريم؟
بيا كه امشب شكار مى حرام است
به كام نى غزلها در لجام است
بيا امشب مرا مستانه خوش دار
به وقت خوردن پيمانه هش دار
كه پيمان را همين پيمانه بشكست
در ميخانه را مستانه بشكست
به سينين رفته سينا را بيابيم
به سينا رفته مبنا را بيابيم
به سينين سينه ام مبناى خاك است
درون سينه ى ما چاك چاك است
..................................
الاحقر باقر رمزي باصر
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیباااااا و دلنشین