با درود و عرض ادب به عزیزان شاعر
مطلبی که چند سال قبل جایی دیده بودم ، الهام بخش این سروده شد .
وقتی پرنده از قفس رهایی یابد
یا در آن بمیرد
دل ام به حال تنهایی قفس می سوزد
که سیه روزی قفس زمانی ست که هیچ پرنده ای را
در خود نداشته باشد !
چه کسی پرنده را به قفس معتاد کرد و
دانه های خشخاش را در قفس پاشید... پرنده باز ؟
پرنده که از قفس رها شود
آن گاه در قفسِ جنگل به تیرانداز می اندیشد
پرنده این را خوب می داند
که چه اوجی را باید انتظار باشد
تا از کمین گاه تیرانداز در امان بماند !
به قفس برگرد پرنده...
روا مدار قفس در تنهایی اش به پوسد
می دانی ... جنگلبانِ این جنگلِ سبزهم
از تبارِ خوبان نیست ؟
بی هیچ پرسشی
یا جوابی
تو از پرنده گفتی
من از قفس ...!