خطاب آن "پاسبان"است،همان بی رنگ آنکه بی زر ، بی صدای است.غلام و آصف آن پخته در رنگ،چه میداند که این تزویر کدام است؟
خلاف شرع چه میداند کجا بود؟نصحیت های پیر ما چه ها بود؟
غلام و نوکر آن بی خدای است به حشمت در گروه خانقان است!
نه ترشیده به زین اسب روید نه پرسیده خطای خلق گوید....!
به پا خیزید که این پاسبان به جمع اندر رکوع ما به ایوان...
سرابی بیش از این تشویش دارم غلام روی آن عالیجنابم،نه در گیر زمین و آسمانم نه برگریز خزان است سایبانم...
خلاصه جامه ما را به می نیست...
به پاکی در رکوع ما کسی نیست...
حواست به این پاسبان است،یادر این فکری که نثرم به از آن است...
**********************************
سلام دوستان این نثر مال من نیست مال آقای"غفاری درویشه"حقیقتش کتاب نثرشو دزدیدم چراکه نثرشو هیچ وقت نشون شخص خاصی نمیداد الان هم تا پای نثر نیاد نمیفهمه به سرقت رفته...
میخوام همه صدتا شو تو این سایت بزارم...هیچ اجازه ای ام ازش نمیگیرم چون دزدیدمش بره شکایت کنه...آخه حیفه کسی اینارو نخونه
بد میگم دوستان...بشمرید این اولیش بود....